یکی از شاعران و نویسندگان بزرگ تاریخ زبان و ادب فارسی که در آثار خویش بسیار از روزه و فرصت ماه رمضان سخن گفته، مولانا جلالالدین محمد بلخی خراسانی است. حضرت مولانا که به درستی نمیدانیم باید او را شاعرِ عارف بدانیم یا عارفِ شاعر، پس از کوششهای سنایی و عطار، توانست از تار و پود عرفان دیبایی تازه ببافد تا از آن، جامههایی چون «دیوان شمس»، «مثنوی معنوی»، «فیه مافیه»، «مجالس سبعه» و «مکاتیب» بر تن شعر و نثر کهنسال فارسی بپوشاند.
بنابراین، طبیعی است که نگاه چون او شاعر و عارفی به ماه رمضان و روزهداری، فراتر و گستردهتر باشد از حدود روزهی شرعی که خودداری کردن است از خوردن و آشامیدن و حظِّ جنسیِ حلال از سحر تا افطار.
** مولانا روزه را به چه تشبیه کرده است؟
در آثار مولانا، ماه رمضان و روزه و صوم (= روزه) و صیام (= روزهداری) به چیزهای گوناگونی مانند شده است. وی در دیوان شمس یا همان دیوان کبیر، گاه ماه رمضان را «بند دهان» خوانده است:
«ماه رمضان آمد، آن بند دهان آمد / زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند»
و در ادامهی همین غزل، روزه را به قدحی از شراب مانند میکند که بازار همه بادههای دنیایی را میشکند و بی جام و باده بزمی سراسر طرب برپا میدارد:
«آمد قدح روزه، بشکست قدحها را / تا منکر این عشرت بی باده طرب بیند»
در جایی دیگر هم از روزه با تعبیر «مِی لعل رمضانی» یاد میکند؛ اما گاه نیز روزه را آتشی میداند که پلیدیهای نفس را میسوزاند، از این رو همچون شرابِ آتشگون طراوت و مغزِ جان را سبب میشود:
«اگر آتش است روزه، تو زلال بین نه کوزه / تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر»
در بخشهای دیگری از دیوان شمس، مولانا روزه را به صورت اضافه تشبیهی، با این ترکیبها یاد کرده است: «منجنیقِ صوم»، «قافِ صیام»، «سنگِ صوم»، «شِکرِ روزه»، «شررِ روزه»، «صفرای صیام»، «سپرِ روزه» و «اسب تازیِ صیام»
مولانا در غزلی روزه را به منجنیقی مانند کرده که میتواند دیوار قلعه تیرگی و ظلمتِ کفرِ درون را ویران کند:
«به گرد قلعه ظلمت نماندی سنگ یک پاره / اگر خود منجنیق صوم دایم سوی باره [= دیوار] ستی
بزن این منجنیق صوم قلعه کفر و ظلمت بر / اگر بودی مسلمانی، مؤذن بر مناره ستی»
** روزه: مادری دلسوز
اما یکی از لطیفترین تعبیرهایی که صاحب «دیوان کبیر» برای روزه بهکار برده، این است که روزه را به «مادر» تشبیه کرده؛ مادری دلسوز برای مردمان که همگی چون کودکی نیازمند تربیت و پروش هستند و اگر دست از چادر این مهربان مادر نکشند، هیچگاه راه را گم نمیکنند و در بیراههها و ویرانهها سرگردان نخواهند شد:
«سوی اطفال بیامد به کَرَم مادرِ روزه / مهل [= رها مکن] ای طفل به سستی طرف چادر روزه
بنگر روی ظریفش، بخور آن شیر لطیفش / به همان کوی وطن کن، بنشین بر در روزه»
** غزلها و رباعیهایی اندر مقام روزه
بسیاری از شاعرانِ ادب فارسی در قصیدهها و غزلها و قصیدهها و رباعیها و قطعهها و دیگر شعرهای خویش، مستقیم و غیرمستقیم از روزه و ماهِ روزه سخن گفتهاند و حتی در شعر شاعران مدیحهگوی نیز از آمدن و رفتن ماهِ صیام فراوان سخن رفته است؛ اما یکی از شاعرانی که بیشترین شعر را در وصف روزه و حقیقت روزهداری سروده، بیشک مولانا است.
مولانا در غزلها و رباعیهای گوناگونی از روزه و ماه صیام سخن گفته و در چند جا از «مثنوی معنوی» نیز به حقیقتِ روزه اشاره کرده است.
قدر و جایگاه روزهی اصیل در نظر مولانا آنچنان بالا است که وی چندین قطعه شعر را به تمامی دربارهی روزه و بر اساس مضمون صوم و روزهداری سروده است. این عارف سده هفتم هجری حتی چندین غزل را با ردیف «روزه» و «صیام» سروده است، از جمله این غزل بلند که با ردیف «صیام» ساخته شده است:
«میبسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام / گر تو خواهی تا عجب گردی، عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات / دان که اسب تازی تو هست در میدان، صیام...
ماهی بیچاره را آب آنچنان تازه نکرد / آنچه کرد اندر دل و جانهای مشاقان صیام...»
شاعر در این غزل یکایک ویژگیهای انسانساز روزه را بر میشمرد. مولانا پس از آنکه تأکید میکند که تنِ آدمی حیوانی است بیبهره از نور معرفت و علم و حیف است انسان از بهرِ آسودگیِ این جسم حیوانی روزه را رهاکند، میگوید که نفس انسان حتی اگر همچون رستمِ نیرومند بر دل تسلط داشته باشد، روزه میتواند بر تنِ این رستمِ نفس لرزه افکند و او را مغلوب سازد:
«گرچه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت / لرز بر وی افکند چون بر گل لرزان صیام»
افزون بر این، مولانا در چندین غزل دیگر نیز به تمامی از روزه سخن گفته که از میان آنها ردیفِ چند غزل را نیز واژه «روزه» برگزیده است؛ از جمله این غزلها:
«بربند دهان از نان کآمد شکر روزه / دیدی هنر خوردن، بنگر هنر روزه...»؛
«سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه / مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه...»؛
«مبارک باد آمد ماه روزه / رهت خوش باد ای همراه روزه...»
** روزه نگرفتن، شکستنِ کوزه آب حیات است
مولانا چند رباعی نیز درباره شأن و ارزش روزه سروده است. در یکی از این رباعیها مولانا روزه را به زنبیلی مانند کرده که آدمی به وسیله آن میتواند در جستجوی رسیدنِ به «فقری» که «فخر» او باشد، به گدایی حق روان شود. در بیت دوم همین رباعی شاعر بار دیگر روزه را به کوزهیی مانند کرده که در خود آب حیات را جای داده است. آنگاه به زیبایی روزهخواری را شکستنِ کوزهی آب حیات دانسته است:
«مانندهی زنبیل بگیر این روزه / تا روزه کند تو را به حق دریوزه
آب حیوان خنک کند دلسوزه / این روزه چو کوزه است، مشکن کوزه»
شاعرِ عارف در رباعی دیگری روزه و سختی گرسنگی را موجب نورانی شدن انسان و صعودش بر افلاک معرفت معرفی کرده و در عوض در پی شکم و لقمه بودن را ظلمتی دانسته که سرانجامش خاک سیاه گور است:
«در روزه چو از طبع دَمی پاک شوی / اندر پی پاکان تو بر افلاک شوی
از سوزش روزه نور گردی چون شمع / وز ظلمت لقمه، لقمه خاک شوی»
** مثال شکم و روزه و چنگ
«روزه» در نگاه مولانا پدیدهیی است که رویی در شریعت دارد و رویی در طریقت. به بیان دیگر مولانا روزه را دارای ظاهر و باطن و یا سطح و عمق میداند. رو، سطح و یا ظاهر روزه از دید وی همان است که شرع بر هر مسلمانی واجب کرده است: دهان از اطعمه و اشربه بستن و در پی کامجوییِ شهوتِ حلال نرفتن از اذان صبح تا اذان مغرب. از این رو میگوید:
«هین نوبت صبر آمد و ماه روزه / روزی دو مگو ز کاسه و از کوزه...»
اما مولانا بر اساس تعالیم شرع مقدس میگوید که این لب از خوراک بستن، مقدمهیی است برای اینکه انسان درون خود را شایسته ورود نور معرفت کند. به طور کلی همچنانکه در روایتها و احادیث بسیاری از پرخوری و شکمپرکردن منع شده است، مولانا نیز شکم پر را با دریافتن حقیقت و نورانی شدن دل و پرواز به آسمانِ وصال، بیگانه میداند:
«معده را پُر کردهای دوش از خمیر و از فطیر / خواب آمد چشم پُر شد، کُنج میجُستی، بگیر!
بعد پُر خوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث [= نجاست] / یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر!».
وی در یکی از غزلهای خود تمثیلی به کار برده تا بهتر نشان دهد در صورتی نوای سوز سینه انسان به آسمانها میرسد و ناله عشقش در کوی معشوق میپیچد، که شکمش هم از خوراکهای مادی و هم از خوراکهای غیرمادی همچون آز و حسد، خالی باشد.
مولانا در این غزل سازِ چنگ را تمثیلی برای کالبد انسان در نظر گرفته که اگر درون چنگ یا هر ساز دیگری خالی نباشد، صدایی از آن برنخواهد آمد؛ و به همین دلیل است که کاسه یا محفظهی همه سازها درون تهی است. اما تمثیل مولانا:
«زهی حلاوت پنهان در این خلای شکم / مثال چنگ بُوَد آدمی، نه بیش و نه کم
چنانکه گر شکم چنگ پُر شود مثلاً / نه ناله آید از آن چنگ پر نه زیر و نه بم
اگر ز روزه بسوزد دماغ و اشکم تو / ز سوز ناله برآید ز سینهات هر دم...»
** نخواهد ماند این یخ زود بفروش
مولانا فراوان در اشعار خود تن و کالبد خاکی را به خر و گاو مانند کرده است؛ زیرا این چهارپایان و به طور کلی همه جانوران، همه عمرشان را به خوردن و قضای شهوت صرف میکنند و آدمی نیز اگر بخواهد در پی لذاتِ نفسانی خود باشد، درست مانند همین خران و گاوان خواهد بود. از این رو مولانا آدمی را هشدار میدهد که قدر ماه رمضان را بداند و گاوِ رذایل اخلاقیاش را به خنجر روزه ذبح کند:
«تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن / که تا بری به تبرک هلال لاغر عید»؛ و یا:
«به تدریج اَر کنی تو پی [= قطع کردنِ پا] خر دجّال از روزه / ببینی عیسی مریم که در میدان سوارَستی».
اما اگر این شکمِ لقمهجو از طعام خالی شود، برکتهای زیادی نصیب انسان خواهد شد و چون ماه رمضان و سی روز روزهداری بهترین فرصت است برای مخالفت با لذت و وسوسه شکمچرانی، مولانا فراوان ارزش و قدر این ماه پر برکت را بر شمرده و گوشزد میکند که فرصت پُر قدر و قیمت ماه رمضان زودگذر است:
«دلا در روزه مهمان خدایی / طعام آسمانی را سزایی
در این مَه چون در دوزخ ببندی / هزاران در ز جنت برگشایی
نخواهد ماند این یخ زود بفروش / بیاموز از خدا این کدخدایی...»
مولانا در غزلهای دیگرش به این اشاره میکند که در ماه رمضان مکر شیطان بیاثر است:
«شیطان همه تدبیرش و آن حیله و تزویرش / بشکست همه تیرش پیش سپر روزه»
او همچنین ترجمانی از احادیث گوناگون مبنی بر پذیرش دعای بندگان در ماه رمضان را در شعر خویش آورده است:
«دعاها اندر این مَه مستجاب است / فلکها را بِدَرَّد آهِ روزه...».
به هر روی مولانای عارف و مولانای شاعر روزه را چونان کیمیایی میداند که مسِ وجود آدمی و حتی بدتر از آن، فلزِ آلوده به زنگِ گناه و نفسانیات وجود آدمی را میتواند به زَر نابی بدل کند تا لوح دل انسان قابلیت آن را پیدا کند که نام معشوق مهربان و توانا بر آن حک شود. لازمه این، روزهیی است حقیقی؛ روزهیی که:
«دست و دهان را بشو، نه بخور و نه بگو / آن سخن و لقمه جو، کآن به خموشان رسید»
زیرا اگر روزهی آدمی، روزهی حقیقی نباشد و تنها دهانش از خوراک بسته بماند و نفسش هرچه خواست بکند، به گربهیی مانَد که شکم گرسنه داشته تا صیدی به دست آرد؛ و چنین کسی چون آلوده به تظاهر به دینداری و روزهداری است، میتواند با عملکرد بد خود، موجب بدگمانی مردم به همه اهل روزه و تقوا شود.
مولانا در دفتر پنجم «مثنوی معنوی» آورده است:
«هست گربهی روزهدار اندر صیام / خفته کرده خویش بهر صید خام
کرده بدظن زین کژی صد قوم را / کرده بدنام اهل جود و صوم را...»
بهراستی جان کلام مولانا را در بیان حقیقت روزه، میتوان در تک بیتی از دفتر سوم «مثنوی معنوی» دید. آنجا که مولانا لازمه باز شدن دهان معنویِ روحانی را بسته شدن دهانِ جسمانیِ بسیار خوار میداند:
«این دهان بستی، دهانی باز شد / کو خورندهی لقمههای راز شد...».
- 14
- 6