جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳
۲۰:۳۱ - ۲۸ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۷۳۵۶
کتاب، شعر و ادب

هرتا مولر:

نوشتن يكي از راه‌هاي رهايی است

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,هرتا مولر

هرتا مولر (۱۹۵۳-رومانی) از یک‌سو با داشتن پدری نازی و عضو اس.اس، و حضور مادرش در اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی، و از سوی دیگر زیستن در نظام کمونیستی نیکلای چائوشسکو، زندگی‌اش با سه نظام دیکتاتوری گره خورده است. و همین‌ها، سایه ترسی بر سر او گسترانیده که تنها راه گریز از آن نوشتن است. نوشتن از «من»؛ منِ متکثری که زندگی‌اش از سوی دیکتاتورها مصادره شده و در تن همه مردم رنج می‌کشد. و او این رنج را به شکلی کُلاژگونه، شاعرانه، روایت و تصویر می‌کند. برای همین تصویرهای کلاژگونه از تنهایی و رنج انسان مدرن بود که آکادمی نوبل در سال ۲۰۰۹ جایزه نوبل ادبیات را به او اعطا کرد.

 

از مولر آثار بسیاری به فارسی ترجمه شده که عبارت است از: «سرزمین کوجه‌های سبز» و «آونگ نفس» (غلامحسین میزراصالح، نشر مازیار)، «قرار ملاقات»، «گذرنامه» و «ته دره» (مهرداد وثوقی، نشر مروارید)، «زمین پست» و «گرسنگی و ابریشم» (رباب محب، نشر بوتیمار)، «نفس‌بریده» (مهوش خرمی‌پور، نشر کتاب‌سرای تندیس)، «قرار ملاقات» (آهنگ حقانی، نشر هیرمند) و «مسافر یک لنگه‌پا» (امیرحسین اکبری‌شالچی، نشر روزگار). آنچه می‌خوانید برگزیده گفت‌وگوهای نشریات آلمانی‌ است با هرتا مولر درباره سبک نویسندگی‌اش و اینکه آن را چگونه کشف کرده است.

 

نویسنده‌ها و منتقدان، وقتي شما سخن از كلاژ به ميان مي‌آوريد، دچار اشكال ادبي مي‌شوند؛ يكي از آنها به اين سبك، «تصاوير شعری» و ديگري «داستان‌هاي خيلي كوتاه» مي‌گويد. كدام‌يك از اين توصيف‌ها را بيشتر مي‌پسنديد؟

براي من، كلاژ فقط روشي براي نوشتن است و نه چيز ديگري؛ من از سال‌ها پيش شروع كردم به فرستادن كارت‌پستال‌هايي براي دوستانم كه در آنها كلمات را به‌هم مي‌چسباندم. من هميشه براي اين كار از يك قيچي كوچك تاشو استفاده مي‌كردم و وقتي در هواپيما مجله مي‌خواندم و كلمه‌اي مي‌ديدم كه از آن خوشم مي‌آمد، مي‌بريدمش. بعد متوجه شدم كه چقدر تركيب كلمات زيادي وجود دارد. من به اين كارم در خانه حتي هنگام كار با تخته‌گوشت در آشپزخانه هم ادامه دادم. اينطوري مي‌توانستم هنگام غذاخوردن كلمات اضافي را بيرون بيندازم. اما كلمات خيلي گسترده هستند و هميشه بيشتر و بيشتر مي‌شوند. بعد من يك ميز لغات براي خودم درست كردم اما كلمات خاكي و چرب مي‌شدند و من به ناچار آنها را دور مي‌انداختم و خيلي حيفم مي‌آمد- هزاران كلمه! اكنون آنها را بر اساس حروف الفبا در جعبه مي‌گذارم.

آيا مي توانيم از اعتياد به كلمات سخن به ميان بياوريم؟

بله، آن‌هم به طور غيرقابل تصوري! من جز اينكه هنگام خواندن، دنبال كلمات بگردم، كار ديگري نمي‌توانم بكنم. به‌طور مثال من كلمات را از مجله اشپيگل كه كاغذ خوبي هم دارد، مي‌برم. هنگامي كه در كتاب يا مجله لغت خوبي ببينم آنجا را نشانه مي‌گذارم. قبلا گاهي مجله‌ها را جاي ديگري مي‌گذاشتم و بعد ديگر كلمه را پيدا نمي‌كردم و اين فكر كه ديگر هرگز آن كلمه خاص را پيدا نمي‌كنم، تا امروز من را عذاب مي‌دهد.

 

از چه زماني اين كار را شروع كرديد؟

از خيلي وقت پيش، در اوايل دهه ۹۰ ميلادي يك بورسيه از آكادمي هنر آلمان در رم گرفتم و آنجا در ويلاي ماسيمو، همه پله‌ها را پر از كلمات كرده بودم. خدمتكار از مدير حقوق مي‌گرفت و من نمي‌خواستم كه او كلمات من را جارو بزند، اما از سوي ديگر هم نمي‌خواستم كه كسي پولش را قطع كند. بنابراين من با او صحبت كردم و با او قهوه خوردم تا به اين وسيله كلمه‌ها بتوانند سرجاي خود باقي بمانند.

 

خانه شما مرتب است اما مجله‌ها خيلي شلخته همه جاي خانه ريخته شده و نصف اتاق را گرفته‌اند. چرا اين كار را مي‌كنيد؟

چون خيلي خوب است كه ديگر لازم نيست نوشته‌ها را پنهان كني. در روماني بايد همه اين كارها را مخفيانه انجام مي‌دادم.

 

چطور شعرها را از بين كلمات بريده‌شده تشخيص مي‌دهيد؟

چسباندن كلمات آن‌قدر لذتبخش است كه كلمات خودشان همه كار را انجام مي‌دهند. من اين كار را كاملا از روي عادت انجام مي‌دهم و وقتي آنها را كنار هم چسباندم بعد چيزي پديدار مي‌شود كه تازه است و مي‌درخشد. آنها مثل شعرهايي نيستند كه سه تا چهار سال سروده و آماده شوند؛ كلاژها كوتاه هستند و بايد روي يك برگه چسبانده شوند و مي‌دانم كه يك هفته‌اي كار تمام مي‌شود. چون به‌هرحال لغات از قبل آماده هستند و بعضي مواقع فكر مي‌كنم كه اصلا اين من نيستم كه اين شعرها را مي‌نويسد. آنها خودشان وجود دارند. و قافيه هم از آنها مثل شي‌اي از منجنيق به بيرون پرتاب مي‌شود. كلمات مثل موتوری كوچك عمل مي‌كنند.

 

كلاژهاي شعر اغلب بامزه هستند اما شما در رمان‌هايتان از طنز چشم مي‌پوشيد، چرا؟

در كتاب‌هاي ديگرم كه درباره ديكتاتور هستند نمي‌توانم اين كار را بكنم. اما طنز روي ديگر شخصيت من با دوستانم است. در كلاژ مي‌توانم طور ديگري با تاريكي و ظلم روبه‌رو شوم.

 

طنز از تركيب كلمات با يكديگر نشأت مي‌گيرد، شما به استفاده از تركيبات طنز آلماني علاقه داريد؟

زيباترين لغات تركيب‌شونده در زبان آلماني وجود دارد. در زبان رومانيايي براي ساختن كلمات مركب اغلب بايد از حرف اضافه استفاده كرد: به‌طور مثال براي كلمه اتوي آهني بايد بگوييم آهني براي اتوكردن.

 

شما به اقليت آلماني‌ها تعلق داريد كه گويش خاصی دارند و مي‌توانيد به آلماني فصيح، رومانيايي و آلماني با گويش خاص صحبت كنيد. آيا زبان آلماني به ويژه براي شعرگفتن مناسب است؟

نه چندان. من هميشه با وجه التزامي مشكل دارم. آدم بايد اين وجوه را درست در كنار هم قرار دهد اما بعد زبان خيلي صريح و واضح به نظر مي‌رسد و با گويش مشكلي ندارم.

 

شما يك زبان تصويري را با كلاژ خلق كرده‌ايد و هميشه تصاوير كوچك را به هم مي‌چسبانيد. آيا با اين كار خودتان را يك هنرمند هنرهاي تصويري مي‌دانيد؟

نه، آن خيلي بهتر از يك كاردستي است، مادرم مي‌خواست من خياط شوم و مرا نزد خاله‌ام فرستاد كه يك كارگاه خياطي داشت. من تا امروز مي‌توانم دگمه‌ها را بدوزم. بعدها نزد خياطی در شهر رفتم كه خياطي‌هايي كه در مغازه مي‌گذاشت خيلی زشت به نظر مي‌رسيدند. بعد من براي خودم پارچه و متر خريدم و بلوز و لباس و شلوار دوختم.

 

آيا براي شما زيبايي لغات و لباس‌ها مهم است؟

هميشه مهم بوده. چون در روماني خيلي ترس داشتم. هروقت كه به بازجويي مي‌رفتم به‌طور فوق‌العاده‌اي به چهره‌ام می‌رسیدم. اينكه ديگر زيبا نباشم برايم خيلي ناخوشايند بود. وقتي كه من در دهه هشتاد به آلمان آمدم، فمينيست‌ها مي‌گفتند كه آدم نبايد خودش را آرايش كند. من در برابر آنان اين استدلال را داشتم كه شما خبر نداريد كه چرا آدم این کار را می‌كند. اين مساله با ابراز وجود و ترس سروكار دارد. شما تجربه‌اش نكرده‌ايد، شما اصلا نمي‌دانيد كه از چه صحبت مي‌كنيد.

 

آيا كلماتي وجود دارند كه زيبا به نظر برسند اما آهنگشان خوب نباشد؟

نه. نوشتن مانند شنيدن است. من هرچه را كه مي‌نويسم بلند مي‌خوانم و اگر خوب به نظر نرسند، چيزي در اين بين درست نبوده. زبان نوشتاري همواره بايد قدرت بيان شفاهي را نيز داشته باشد.

 

شما كلمات را جمع مي‌كنيد، اما هرگز ادعا نكرده‌ايد كه زبان را دوست داريد، چرا؟

من این را كه نويسنده‌ها مي‌گويند كتاب‌ها بچه‌هاي آنها هستند تحمل نمي‌كنم. نمي‌خواهم رابطه‌اي (بين عناصر زباني و متني) بسازم كه بتواند به من صدمه بزند. نه، زبان براي من يك موضوع بيروني است. زبان فقط به موازات آنچه اتفاق مي‌افتد حركت مي‌كند.

 

شما به زبان اعتماد نمي‌كنيد چون مي‌تواند شما را به اجبار مرتبط كند؟

زبان مي‌تواند با همه‌چيز ارتباط داشته باشد. زبان حتي مي‌تواند بكُشد. زباني كه درست استفاده شود مي‌تواند نجات دهد. من زبان را دوست ندارم. من چنين چيزي را هرگز نمي‌گويم. مي‌خواهم مفهوم اين گفته را درك كنيد.

 

هنگامي كه جايزه نوبل به شما اهدا شد، شما گفتيد كه نوشتن، مايه دروني من است. چطور چنين چيزي ممكن است وقتي به زبان اعتماد نداريد؟

نوشتن كه زبان نيست، بلكه قريحه كاركردن با زبان است كه در من وجود دارد. آدم فقط كار نمي‌كند كه نان خودش را به دست آورد. زماني كه ما كار مي‌كنيم ديگر نسبت به خودمان آگاه نيستم. و اين مساله ما را آرام مي‌كند. آدم هميشه نمي‌تواند دائما حواسش به خودش باشد، هنگام كار آدم از خودش رها است. نوشتن يكي از راه‌هاي رهايي از خود است. هر كاري يك تسخيرشدگي دارد و اينگونه زبان من را تسخير مي‌كند. اما اين مساله مشخصا با زبان سروكار ندارد، بلكه سروكارش با زندگي است. من مي‌خواهم در كتاب‌هايم بگويم كه چه در زندگي اتفاق مي‌افتد. زبان فقط يك ابزار است.

 

كتاب‌هايتان خيلي با شخص خودتان سروكار دارد، چگونه مي‌گوييد كه نوشتن شما را از خود رها مي‌كند؟

اين به آن معناست كه در آن لحظه نوشتن، خودت را احساس نمي‌كني؛ وقتي مي‌نويسم متوجه گذر زمان نمي‌شوم.

شما وقتي نوشتن را آغاز كرديد كه كارتان را به عنوان مترجم در يك كارخانه از دست داديد.

 

آن موقع‌ها خيلي اتفاقات افتاد. زماني بود كه پدرم را هم از دست دادم. من رابطه بدي با والدينم داشتم، پدرم يك نازي بود و ما سر آن هميشه دعوا داشتيم. البته جاي تاسف است كه باهم سازگار نبوديم. پدرم نمي‌دانست كه مي‌ميرد و شكاف بين اميدها و موقعيتش به‌طور وحشتناكي زياد به‌نظر می‌آید و اين مساله مرا خيلي ناراحت و درمانده كرد؛ اين مساله نقطه‌عطفي در زندگي‌ام بود. حالا دوران کودکی و حتي روستايي كه من از آنجا آمدم در بي‌نهايت پشت سر من قرار گرفته، بنابراين من از اين مرداب منزوي كوچك و زمان ايستاده، نوشتم.

 

اينگونه نخستين كتابتان «زمين پست» را خلق كرديد كه از سوي منتقدان هم بسيار ستايش شد.

آن موقع‌ها فكر نمي‌كردم كه دارم ادبيات مي‌نويسم، اما مي‌خواستم مساله‌اي را براي خودم روشن كنم. و بله، اين نوشته‌ها از ترس ايجاد مي‌شد؛ ترسي كه از سرويس مخفي روماني داشتم. مديران كارخانه مرا از دفتر كارم بيرون كردند، اما هيچ‌كس آن را به من نگفت. مي‌دانستم كه اجازه ندارم اشتباهي كنم، نمي‌خواستم بهانه‌اي به دست آنها بدهم كه مرا اخراج كنند. من بايد از هفت‌ونيم صبح تا پنج بعدازظهر در كارخانه می‌بودم و جايي هم نداشتم. بنابراين روي پله‌ها مي‌نشستم. از اين همه تهمت كه سرويس مخفي به من مي‌زد، مايوس بودم - كارگران به من تهمت جاسوسي مي‌زدند. فكر مي‌كردم كه حالا هيچ‌كس حرفم را باور ندارد و دنيا روي سرم خراب مي‌شد.

 

و كلمات روي پله‌ها شما را نجات داد؟

پله‌ها را نگاه مي‌كردم. ترس چشم‌هایم را گشاد مي‌كرد و همه‌چيز برايم غريبه بود. و چون همه‌چيز غريبه بود بيشتر جلب توجه مي‌كرد و جلب توجه‌كردن نيز آدم را سرگرم مي‌كرد. و اين سرگرم‌شدن كمك‌كننده بود. كاركردن كمك مي‌كرد. و براي اينكه از جلد خودم بيرون بيايم با كلمات روي پله‌ها سرگرم مي‌شدم.

 

این در رمان «آونگ نفس» خيلي نمايان است: داستان براساس سرنوشت اسكار پاستيور شاعر درگذشته در سال ۲۰۰۶ است كه به عنوان مردی جوان به اردوگاه كار اجباري شوروي مي‌آيد و آنجا از گرسنگي شاخ و برگ گياهان را مي‌خورد. او براي شما از اردوگاه تعريف كرد و اينگونه رمان شما خلق شد. وقتي كه شخصيت اصلي داستان شما گياهان را مي‌خورد، آيا شما در حقيقت از دوران كودكي خودتان مي‌گفتيد؟

نه فقط خودم. زنداني‌هاي اردوگاه‌ها واقعا همه‌چيز حتي زباله هم مي‌خوردند. اما بله گياهان و نشانه‌ها از زبان پاستيور نبودند، او اصلا هيچ رابطه‌اي با گياهان نداشت و حتي نمي‌توانست آنها را توصيف كند. او همواره براي من از كوهستان تعريف مي‌كرد اما من مي‌دانستم كه اردوگاه در تل‌هاي بزرگ خاكي واقعي شده و من به اسكار گفتم كه آنجا اسطوخودوس رشد نمي‌كند، بنابراين باهم به آنجا رفتيم و كلمات درست را انتخاب كرديم. وقتي كه آنجا بودم با چشم‌هایم ديدم آنچه او از آن به عنوان اسطوخودوس نام مي‌برد گياه «ماشك كلاغي» بود.

 

اكنون روي قبر او در نزديكي خانه شما اسطوخودوس كاشته شده.

بله، اسطوخودوس و رزماري؛ آنها را من كاشته‌ام.

 

شما از كلماتي در رمانتان استفاده كرديد كه آدم انتظارشان را ندارد. به‌طور مثال، كلمه «دلتنگي» براي اردوگاه در رمان «آونگ نفس». زنداني به اردوگاه برده مي‌شود، به خانه بازمي‌گردد و در خانه غم دوري از اردوگاه دارد. اين براي خوانندگان به سختي قابل تحمل است.

براي من هم تحمل‌پذير نبود. پاستيور براي من تعريف كرد كه او دلتنگ اردوگاه است و من اين را نمي‌فهميدم. بعد در سال ۲۰۰۴ من او را در سفر به اكراين همراهي كردم، پاستيور براي نخستين‌بار پس از آزادي‌اش از اردوگاه، دوباره به اكراين بازگشته بود و من فكر مي‌كردم او با ديدن آنجا از احساس خود مايوس مي‌شود اما او خيلي خوشحال بود. بعدها فهميدم كه خورخه سمپرون نويسنده و سياستمدار اسپانيايي كه در يكي از بزرگ‌ترين اردوگاه‌هاي كار نازي‌ها يعني «بوخن‌والد» بوده، گفته كه اردوگاه برايش حكم خانه را دارد. وحشتناك است.

 

شما اين مساله را چگونه توضيح مي‌دهيد؟

اين يك آسيب است. چيزي را كه آدم دوست دارد اما تحمل نمي‌كند. جهان حاكم در اردوگاه هرچند به شكل وحشتناكي سازماندهي شده بود اما سامان‌يافته بود.

 

شما در روستاي آلماني زبان نيتزكي در بانات روماني بزرگ شديد، در تمسوار تحصيل كرديد و در سال ۱۹۸۷ به آلمان آمديد. آيا آلمان براي شما يك محل تبعيد به شمار مي‌رود؟

شايد تا زماني كه چائوشسکو (ديكتاتور رومانيايي) بر سر قدرت بود، اين‌گونه بود. من به دلايل سياسي از وطنم دور شدم و اجازه نداشتم به روماني بازگردم. تماس‌هاي ناشناس تهديد به مرگ داشتم و قبل از هر چيز بايد از خودم در برابر رومانيايي‌هايي محفاظت مي‌كردم كه آنها را نمي‌شناختم و البته در برابر ديگران نيز همين‌طور است. بايد به فكر مزاحمت‌هايي كه براي دوستان باقيمانده در روماني در پي زنگ‌زدن يا نامه‌نوشتن پيش مي‌آيد، می‌بودم، حتي اگر آنان اين درخواست را داشتند. چراكه مي‌دانستم اگر با آنان ارتباط برقرار كنم آنان بازجويي شده و مورد اذيت و آزار قرار مي‌گرفتند. آن موقع‌ها حتي نمي‌دانستم كه جائوشسكو چه مدت ديگر بر سر قدرت باقي مي‌ماند. فكر مي‌كردم كه او بيشتر از من عمر مي‌كند- آدم هميشه فكر مي‌كند كه كاراكترهاي شيطاني خيلي قوي هستند و عمر درازي دارند. من به قدري از دوستانم دور بودم كه گويي هرگز يكديگر را نديده بوديم. اما بعد از آن ديگر شرايط مانند دوران تبعيد نبود. علاوه بر آن من به اقليت‌هاي آلماني روماني تعلق دارم و درنهايت تابعيت آلماني را كه روماني-آلماني‌ها به دست مي‌آوردند، گرفتم.

 

دوست ندارید از کلمه-مفهوم ميهن استفاده كنيد؟

من به اين كلمه چندان علاقه‌اي ندارم. در به‌كارگيري اين كلمه همواره ترديد دارم، چون اين كلمه هميشه زماني استفاده مي‌شود كه ديگر در دسترس نيست.

 

 

 

 

 

  • 15
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش