نوه مهدی ملکزاده، پزشک و تاریخنگار مشهور، دختر ملکه ملکزاده باستانشناس و خانبابا بیانی، نویسنده و تاریخنگار و سرانجام همسر محمدعلی اسلامیندوشن شاهنامهپژوه بزرگ. همه اینها نشان میدهد دکتر شیرین بیانی در چه شرایطی و در خانوادهای پرورش یافته است. نیای بزرگ او ملکالمتکلمین از خطیبان و آزادیخواهان بزرگ جنبش مشروطیت ایران است که جانش را در همین راه داد.
کودکی و جوانی شیرین بیانی در یکی از آن خانههایی گذشته که امروز برایمان تاریخی شدهاند. توصیفی که او از خانهباغ پدریاش در خیابان ویلا ارایه میدهد، تصویری جذاب از اینگونه خانههاست «من در ١١مرداد ١٣١٧ در خیابان ویلا (نجاتاللهی کنونی)، کوچه شیرین زاده شدم. جالب این است که نام کوچک من بر آن کوچه گذاشته شد و تا امروز هم همانگونه مانده است! پدربزرگم دکتر مهدی ملکزاده ابتدا در آنجا عمارتی ساخته بود. کمی بعد در همسایگی آن، خانه دیگری ساخت. یکی ١٧٠٠ متر و دیگری ١٤٠٠ بود. من و خواهرم در یکی از آنها زاده شدیم. این خانه در سال ١٣١٢ ساخته شد و یکسال بعد پدر و مادرم در همانجا عروسی کردند. این بنا اکنون بیش از ٨ دهه عمر دارد. در ورودی این عمارت بزرگ رو به کوچهای باز میشد که نامی نداشت. پس از تولد من، نام آن را شیرین گذاشتند که تا امروز نیز همین نام را بر خود دارد. یکی از آن دو خانهباغ به خانواده ما تعلق داشت.
البته زندگی ما در این عمارت و باغ قبیلهای بود و همیشه در کنار پدربزرگ و مادربزرگ به سرمیبردیم. خانواده خالهام فرحملک دادور در عمارت دیگر میزیستند. دری این دو عمارت را به هم میچسباند. همین مسأله موجب شده بود این خانواده بزرگ فقط شبها از هم جدا باشند. ما به همراه پدربزرگ و مادربزرگ و خانواده خالهام، روزها به شیوه قبیلهای همه با هم مخلوط و ممزوج روزگار میگذراندیم».
باغی که او یاد میکند میزبان بزرگانی بوده است «در دو سوی خیابان ویلا، جوی آب روان بود که نهری از آن نیز از خانه ما میگذشت. باور نمیکنید که از پنجره خانه ما رشته کوه البرز در شمال تهران باشکوه و زیبا نمایان بود. عمارت ما در باغ، سه طبقه داشت و پنجرههای چوبی اتاقها رو به باغ باز میشد. پدربزرگم به واسطه موقعیتی که داشت، دوستان فراوانی از میان سیاستمداران و روزنامهنگاران داشت که همواره به خانه ما میآمدند. درِ باغ معمولا از صبحگاهان باز و تا شامگاهان که میهمانان میرفتند، بسته میشد».
کودکی و نوجوانی این نویسنده و پژوهشگر در آن فضای خاطرهانگیز، خاطرههایی فراوان از تهران آن روزگار برایش به یادگار گذاشته است «پرندگان فراوانی در باغ خانه ما روی درختان میوهدار و بیمیوه حضور داشتند. بلبل، هدهد، کبوتر و دمجنبانک، باغ را شلوغ میکردند و با صدایشان ما آرام میشدیم و لذت میبردیم. من از تک درخت بزرگ توت در این باغ خاطرهها دارم. میوه توت برای من امتحانهای مدرسه را به یاد میآورد. میانههای بهار که میشد فصل امتحانهای مدرسه میرسید. هنگام درس خواندن عادت داشتم که گرد باغ راه بروم. در هر گردش از زیر این درخت توت میگذشتم و دانهای توت در دهان میگذاشتم. صدای بلبلهایی که روزها بالای درختان باغ میخواندند، انگار هنوز در گوشم است. ما در آن باغ با پرندگان به سرمیبردیم. واقعا در کودکی و نوجوانی چه روزهایی را در این باغ و عمارت میگذراندیم. تهران آن روزها هم صفایی دیگر داشت و حال و هوایی دگرگونه!».
خاطرهبازی با خواهر در باغ عمارت پدری
بیانی معتقد است از هفت سالگی در آغوش پدر راه زندگی را جسته و یافته است «راهنماییهای مادر، پدر و مادربزرگ و پدربزرگم، همه ارزنده و انسانساز بودند، بدون کوچکترین تردید و تزلزل تاکنون همین را ادامه دادم.» خانواده شیرین بیانی با دنیای تاریخ گره خوردهاند «از جمله خاطرههای دوستداشتنی روزگار کودکیام به هفت سالگی بازمیگردد؛ زمانی که با خواهرم در محوطه باغ عمارت پدری به بازی مشغول بودیم. پدرم از دانشگاه به خانه بازگشته بود؛ با کیفی در دست و آغوشی پر کتاب. هنگامی که به سویش دویدم، مرا در میان کتابها در آغوش گرفت. در آن لحظه اندیشهای در ذهنم شکل گرفت. با خود گفتم «من هم یک روز به استادی دانشگاه میرسم و آن زمان هر روز با دستانی و کیفی پر از کتاب به خانه بازمیگردم.» باز با خود اندیشیدم من هم همچون پدر در دانشگاه تاریخ میخوانم تا استاد تاریخ شوم». شیرین بیانی با همین تخیلهای کودکانه، پس از پایان مدرسه به دانشگاه رفت؛ آن هم در رشته تاریخ! «من تاریخ را دوست داشتم و در این راه به هیچ وجه با کار سخت یا اشکالی روبهرو نبودهام.
در سخنرانیهایی که در کلاسها برعهدهام بود همیشه توفیق نصیبم میشد. تاریخ را همواره از روی علاقه مطالعه و پژوهش میکردم و کار را به هرگونه که میشد، پیش میبردم. دوره دانشگاه در کنار درسآموزی و فراگیری دانشهای کلاسی، برایم فرصت اندوختن تجربههایی سودمند بود. این مسأله هم از جنبه سیاسی هم از دریچههای اجتماعی و فرهنگی برایم رخ میداد.» کتاب گردونه «روزگار» که دستاورد گفتوگوی کریم فیضی، روزنامهنگار و پژوهشگر با شیرین بیانی به شمار میآید، به شیوایی زندگی این نویسنده و پژوهشگر برجسته را عرضه کرده است. بیانی در جایی از این کتاب درباره دگرگونیهای ایران در دهههای پرهیاهوی جوانیاش میگوید «سالهای ١٣٣٦ تا ١٣٣٩ که من به دانشگاه میرفتم، گاه تپشهای سیاسی نهان را احساس میکردم و همواره چپ و راست با یکدیگر در تعارض بودند؛ ولی در مجموع، ایران رو به جلو داشت. دانشگاه محل بررسی و شناخت این زندگی دراز و تجربهاندوزی است و در راه دانش باید کوشش بسیار کرد و حتی سختیهایی را تحمل کرد».
این پژوهشگر و نویسنده، کار تاریخنگار و مورخ امروزی را از گذشتگانشان سختتر میداند «امروزه کار مورخ بسیار سختتر از گذشته شده، زیرا ما در مقطعی از تاریخ به سر میبریم که همه چیز به سرعت درحال تغییر و دگرگونی است یا به تعبیر دیگر، گاه ما از زمان جا میمانیم؛ یعنی زمان از ما جلو میزند؛ ولی در ضمن وسایل بیشتری برای پژوهش در اختیار ما است. از یک سو باید شتاب داشت که از وقایع عقب نماند و از سوی دیگر به این دلیل همه (از پیر و جوان و هر گروه صنفی) به تاریخ روی آوردهاند تا از ورای گذشته، حال و آینده را دریابند و شگرد تاریخ دقیقا در همین جویندگی است، به آنان جواب صحیح داد و مشکلشان را حل کرد».
این پژوهشگر و نویسنده سرشناس، چه نگاهی به تاریخ ایران دارد؟ «پس از سالها پژوهش در تاریخ ایران آنچه دریافتهام این است که هرگاه به تاریخ ایران نگریستهام، همواره بیش از آنکه با گونهای کنش جمعی برخورم، با عمل فردی روبهرو بودهام. آنچه امروزه از آن به نام عملکرد حزبی و گروهی در بخشهای گوناگون این سرزمین، از سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ و اجتماع نام میبریم، در تاریخ و در روزگاران گذشته با چنان کنشی روبهرو نمیشویم. در تحلیل رخدادهای گذشته درواقع با افرادی سروکار داریم که در یک دوره از جایی برخاسته، کارهایی شگفتانگیز و عجیب کرده و در زمینههای نیکوکارانه، سرچشمه نیکوییها و خیرات بسیار در حوزههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شدهاند».
برگرفته از بیتی در ترجیعبند پرآوازه سعدی
«شیرین جهان تویی به تحقیق/ بگذار حدیث ما تقدم»
برشی از یک زندگی «شیرین»
شیرین بیانی برای کتاب سه جلدی «دین و دولت در ایران عهد مغول»، جایزه کتاب سال را در سال ١٣٧٠ خورشیدی به نام خود کرده است. بخشی از تالیفها و دیگر کتابهای این زن پژوهشگر و نویسنده بدینترتیباند؛ دين و دولت در عهد ساساني، ايران از ورود آرياييها تا سقوط هخامنشيان، مغولان و حكومت ايلخاني در ايران، تاريخ آل جلاير، زن در ايران عصر مغول، هشت مقاله در زمينه تاريخ، ايران در برخورد با مغول، شامگاه اشكانيان و بامداد ساسانیان، تیسفون و بغداد در گذر تاریخ، دمساز دو صد کیش (درباره مولانا جلالالدین)، پنجرهای رو به تاریخ و سرانجام، سعدی، خاک شیراز و بوی عشق. زندگی شیرین بیانی با رخدادهایی منحصربهفرد همراه بوده است. او در ٢٦سالگی به مرتبه استادی در دانشگاه تهران رسید. همچنین ١٤سال بیشتر نداشت که نخستینبار با ترجمه مجموعه داستانهای کودکانه از زبان فرانسوی به فارسی، در قامت احتمالا جوانترین مترجم ایران تا آن زمان جای گرفت.
- 19
- 6