تورگنیف از شناختهشدنترین نویسندگان روس است که در کشاکش میان حکومت تزاری و بلشویک، نبوغ و استعداد خود را درمعرض ظهور قرار داد. نویسنده «پدران و فرزندان» بستری مهم برای ادبیات رئالیستی و اثرگذاری روشنفکران چپگرا به وجود آورد، به طوری که به عنوان دروازه ورود به ادبیات داستانی روسیه به شمار میرود. آبتین گلکار مترجم، پژوهشگر زبان و ادبیات روسی در گفتوگو با همدلی به تبیین حیات فردی و حرفهای تورگنیف پرداخته و به تشریح تاثیرگذاری وی بر ادب روسیه میپردازد.
تورگنیف به عنوان یک روشنفکر چپگرا که خود از خانوادهای نظامی و نسبتا متمول برخاستهاست، تا چه حد میتواند شناخت کامل و درستی از جامعه، فضا و محیط روسیه وقت به خواننده عرضه کند؟
البته من نمیدانم تورگنیف را تا چه حد میتوان نویسندهای چپگرا به شمار آورد. اگر منظور از چپگرا مخالفت با وضع موجود باشد، بله، چپگرا بود و البته این موضع نیز فقط مختص او نبود و تقریباً تمام نویسندگان و روشنفکران پیشرو آن زمان در پی راههایی برای تغییر و بهبود شرایط سیاسی ـ اجتماعی کشور بودند. باید توجه داشت که در دهههای آغازین و میانی قرن نوزدهم، تقریباً همهی نویسندگان روسیه از قشر اشراف بودند، «اشراف» به معنی تعلق به یک طبقه اجتماعی خاص که به صورت خونی و موروثی تعیین میشد و ارتباطی به میزان ثروت و دارایی نداشت، تلقی میشد. چه بسا اشرافی که از نظر ثروت از مردم عادی نیز فقیرتر بودند، ولی به واسطه همین وابستگی طبقاتی در سلسله مراتب اجتماعی جایگاه بالاتری داشتند و از حقوق بیشتری برخوردار بودند که مهمترینش نپرداختن مالیات بود. به هر حال، اتفاق مهمی که در قرن نوزدهم در روسیه افتاد این بود که تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه و نیز افزایش تماس اشراف روس با تمدن پیشرفتهتر اروپایی، روشنفکرانی از همین طبقه اشراف راه پیشرفت کشورشان را در تغییر همین ساختار اجتماعی دیدند و عدهای از طریق مبارزه سیاسی و عدهای از طریق فعالیت ادبی و قلمی درصدد تحقق اهدافی برآمدند که مهمترینش الغای حق رعیتداری بود.
تورگنیف نیز با آن که خود اشرافزاده و مالک و رعیتدار بود، از همان اولین اثر مهم خود، یعنی «یادداشتهای یک شکارچی»، به توصیف زندگی مشقتبار رعیتها و بیرحمیها و بیعدالتیهایی که در حق آنان روا داشته میشد برآمد و این خط را در آثار بعدی خود نیز پی گرفت. به همین دلیل، گمان میکنم آنچه او در آثارش درباره زندگی طبقات تحت ستم به تصویر میکشد، کاملاً منطبق با واقعیت است و تعلق خود او به طبقه اشراف به هیچ وجه به دفاع او از نظام اجتماعی موجود نینجامیده است.
خود تورگنیف به شناخت ویژهای از ادبیات غرب رسیده بود. این شناخت چه تاثیری در آثار او دارد؟
تورگنیف بیشتر از سایر نویسندگان بزرگ قرن نوزدهم با ادبیات و فرهنگ غربی آشنا بود و تاثیر آن نیز در نوشتههای او کاملاً مشهود است. یکی از ایراداتی که، چه در گذشته و چه در زمان حال، به او میگرفتند همین غربگرایی اوست. عمده روشنفکران ناراضی از اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی روسیه در قرن نوزدهم دو مسیر اصلی را برای تغییر شرایط پیشرو میدیدند: یکی الگو گرفتن از کشورهای غربی و دیگری بازگشت به ریشهها و سنن اصیل روسی. تورگنیف شاید شاخصترین نمونه مسیر نخست، یعنی رفتن به سوی غرب باشد. او چندان حسن نظری به «روح روسی» (که نویسندگانی مانند داستایفسکی شیفتهاش بودند) نداشت و اتفاقاً در آثارش، روسها همیشه گرفتار نوعی انفعال و سردرگمی هستند و تلاشهایشان هیچگاه به کامیابی و موفقیت منجر نمیشود. تنها قهرمان مصمم و با اراده در رمانهای مشهور او، اینساروف در رمان «در آستانه» است که او هم بلغاری است.
با در نظر گرفتن این حقیقت که آثار تورگنیف بر چند محور تماتیک ثابت استوار هستند، آیا آثار وی دچار تکرار نمیشود؟
نه، اصولاً در آثار رئالیستی قرن نوزدهم روسیه، موضوع و پیرنگ آن اهمیتی را که در دورههای قبل داشت ندارد. اتفاقها، الگوها و شخصیتهای مشابهی ممکن است در آثار یک نویسنده یا حتی در آثار نویسندگان مختلف به چشم بخورند، ولی به لطف عنصر دیگری که مکتب رئالیسم وارد ادبیات کرد، هر یک از این اتفاقها و شخصیتها خصوصیات منحصر به فردی پیدا میکنند. این عنصر، توصیف ریز و جزء به جزء و پرطول و تفصیل از سرگذشت قهرمانان، فضای زندگی، خانواده و جامعه آنهاست. ما در ادبیات آن دوره تیپهای شخصیتی داریم که به کرات در آثار مختلف به کار میرفتند، ولی در عین تیپ بودن و عمومیت داشتن، در هر اثر به علت توصیفات بسیار ریز و دقیق از زندگی آن شخصیت، نوعی فردیت نیز در آن قهرمان احساس میشد و همین مسئله بود که باعث میشد نوشتهها تکراری و قالبی به نظر نرسند.
تحصیل تورگنیف در برلین و تاثیرپذیری او از آرای هگل، تا چه حد در آثارش مشهود است؟
متاسفانه نمیتوانم جواب دقیقی بدهم. تحصیل در برلین قطعاً در همان روحیه غربگرایی تورگنیف موثر بود، ولی در مورد تاثیر آرای هگل بر نوشتههای او اطلاع خاصی ندارم. البته آرای هگل در قرن نوزدهم کل جامعه روشنفکری روسیه را تحت تاثیر قرار داده بود، ولی صحبت درباره نمودهای خاص این تاثیر در آثار تورگنیف نیاز به تحقیق و جستوجو دارد.
از آثار تورگنیف ترجمههای فراوانی موجود است. مترجمان در ترجمه آثار او بیشتر باید به چه نکاتی توجه کنند؟
تورگنیف روحیه شاعرانه بسیار قوی دارد و حتی نثر او نیز پر از ظرایف شاعرانهای است که مثلاً در نوشتههای داستایفسکی و تولستوی کمتر دیده میشود. توصیفات او از طبیعت بسیار زیبا و پراحساس، و در عین حال دقیق است و این دقت باید در هنگام ترجمه نیز حفظ شود. گمان میکنم مترجمی که خود ذوق شعر داشته باشد، در ترجمه آثار تورگنیف، یا دست کم در ترجمه بخشهایی از آنها، بسیار موفقتر عمل کند.
کدام آثار تورگنیف برآمده از تجربیات شخصی او بوده است و آیا اساسا وی به این روش اعتقادی داشته است؟
جوابی که به این سوال میدهم بدون تحقیق و منبع است و صرفاً برداشت شخصی و خام من است. فکر میکنم تورگنیف در زمره نویسندگانی است که شخصیت خود او را در آثارش کمتر میبینیم. البته قطعاً از رویدادها و شخصیتهای پیرامونش تاثیر میپذیرفته و آنها را در آثارش بازتاب میداده است، همان طور که بحثهای میان قهرمانان او، در بسیاری از اوقات، همان بحثهایی است که در میان جوانان یا روشنفکران جامعه در جریان بود. درباره این که رمان فلان قهرمان او نیز از روی فلان شخصیت واقعی ساخته شده است، مطالب زیادی نوشتهاند، ولی فکر میکنم در مجموع شخصیت و اتفاقات مربوط به زندگی خودش را تا حدی که جنبه شخصی و اتوبیوگرافیک پیدا کنند، در آثارش مطرح نمیکرد. شاید هم اشتباه میکنم.
نتیجه و عایدی «رمان در خدمت عقیده» در رمان روسیه تزاری برای تورگنیف و همکارانش چه بود؟
در مورد Nove- of Ideas و اینکه آیا ما اصولاً رمانی داریم که «رمان ایدهها» نباشد بحث فراوان است. ولی اگر قائل به وجود چنین پدیدهای باشیم، یکی از بارزترین نمونههایش قطعاً بسیاری از رمانهای قرن نوزدهم روسیه است. در اغلب آثار مشهور نویسندگانی مانند پوشکین، تورگنیف، داستایفسکی و تولستوی، ما با شخصیتهایی روبهرو هستیم که تجسم کامل یک اندیشه فلسفی، اجتماعی، سیاسی یا عقیدتی هستند. این قهرمانان در وهله نخست به واسطه افکار و مواضع ذهنیشان معرفی، شناخته و درک میشوند و نه به واسطه اعمال یا احساساتشان.
جنایت و مکافات و برادران کارامازوف را جز رمانی درباره تضارب آرا و اندیشهها به چه شکل دیگری میتوان تعریف کرد؟ در رمانهای تورگنیف نیز این برخورد و آزمودن آرا نمود بسیار چشمگیری دارد. صحنههای بحث طولانی میان قهرمانان که اغلب نیز جنبه فلسفی یا اجتماعی پیدا میکند، نمونهای از همین برخورد مستقیم آرای متضاد است. اتفاقاً این یکی از همان عناصری است که باعث کمرنگ شدن نقش پیرنگ در این قبیل آثار رئالیستی میشود. جوهره داستان در این بحثها شکل میگیرد و نه در اتفاقاتی که گاه به صورتی ساده و کلیشهای و تکراری به وقوع میپیوندد.چرا نمایشنامههای تورگنیف نتوانست تاثیر رمانهای او را داشته باشد؟ ممنوعیتهای آن دوران تاچه حد در این رخداد موثر بود؟
در میان نمایشنامههای تورگنیف فقط یکی از آنها به شهرتی تقریباً در حد آثار منثور او دست یافت: «یک ماه در دهکده»، که اتفاقاً از لحاظ برخی از نوآوریهای نمایشی، مانند استفاده از لایههای زیرین متن، بسیار پیشرو بود و عدهای آن را سنگ بنای نمایشنامههای چخوف میدانند. این نمایشنامه هنوز هم خوانده میشود و در تئاترهای روسیه و کشورهای دیگر فراوان اجرا میشود. «یک ماه در دهکده» در زمان خود تورگنیف با سانسور نیز مواجه شد، ولی نمیدانم که سانسور را میتوان دلیل قطعی آن دانست که ما تورگنیف را بیشتر رماننویس میشناسیم تا نمایشنامهنویس یا نه. گمانم این است که به هرحال قدرت قلم تورگنیف به گونهای است که درست در ژانر رمان به بیشترین شکوفایی میرسد، یعنی در ژانری که محدودیت حجم برای بیان درونیات خود نداشته باشد.
چرا بسیاری، «پدران و پسران» را شاخصترین اثر تورگنیف میدانند، دلیل عمومیت و محبوبیت این اثر چیست؟
«پدران و فرزندان» رمانی است که به بهترین شکل تضادهای فکری و اجتماعی آن روزگار روسیه را بازتاب میدهد.
این رمان نشان میدهد که چگونه نسل جوانی در روسیه پا میگیرد که راه حل همه مشکلات را در ویرانی مطلق میبیند: نخست باید همه کهنهها را خراب کرد تا بتوان جامعه آرمانی را بر آنها ساخت. به نظر من، این گرایشی است مختص جوانان، آن هم در همه کشورها و در همه زمانها. و البته گرایش محافظهکارانهتر مخالف با آن نیز در رمان به نمایش درمیآید، ولی به هر حال نکته جالبتوجه آن است که جوانان قهرمانهای عصیانگری را که تورگنیف به عنوان شخصیت منفی به تصویر کشیده بود همچون قهرمان مثبت و الگوی خویش میپذیرفتند و میپذیرند (و البته چه بسا که با بالاتر رفتن سن نظرشان عوض شود). این آرمانهای پرشور جوانانه برای بهبود اوضاع در این اثر جلوه بسیار گیرایی دارد. البته خواننده امروزی، اگر در رمان در پی حادثههای نفسگیر و سرگذشتهای خارقالعاده باشد، ممکن است از گفتوگوهای طولانی و بحثهای بیپایان قهرمان دچار کسالت شود و رمانهای دیگر تورگنیف را ترجیح دهد، ولی به رغم همه اینها؛ این کتاب از دید من، رمانی است برای تمام فصول، برای تمام ملتها و زمانها.
سید مسیح میرجعفری
- 17
- 3