کاسیها، طوایف باستانی کوهنشین در سلسله جبال زاگرس و در ناحیهای که لرستان در آن واقع است، میزیستند
منبع عمده اطلاعات ما درباره اوضاع اقتصادی بابل، در دوره کاسیها، عبارت از سنگهایی است که برای تعیین مرزها نصب میشده است
این احتمال که كاسيها از نژاد آریایی بودند، مورد تایید بعضی از تاریخ نويسان قرار گرفته است
کاسیها قومی اهل عمل بودند و مديران لایق و کارآمدی تربیت کردند
کاسی ها بهجای محاسبه سال براساس واقعه ای بزرگ، روش سادهتر تاریخگذاری را از روی سالهای سلطنت پادشاه، متداول كردند
تردیدی نیست که این قوم به تربیت اسب عادت داشتند و موفقیت حملات آنها تا حد زیادی مرهون تحرک فراوان آنان بود
واژهنامههای بابلی و آشوری، معادلهای سامی بعضی از نامها و واژههای کاسی را بهدست میدهد
نامهای بعضی از خدایان کاسی ما را بهیاد خدایان هندواروپایی میاندازد
سقوط سلسله کاسیها در بابل را میتوان مربوط به تعرض عیلام دانست
کاسیها، طوایف باستانی کوهنشین در سلسله جبال زاگرس و در ناحیهای که لرستان در آن واقع است، طی هزاره دوم و اول پیش از میلاد، میزیستند. کاسیها نخستینبار در اواسط سده هجدهم پیش از میلاد، به بابل حمله کردند و تا سده شانزدهم پیش از میلاد بر سراسر آن منطقه مسلط شدند.
دوره کاسیها در تاریخ بابل، مورد بررسی کامل قرار نگرفته و از آنجا که در ایران تحقیقات بسیاری درباره این قوم صورت نگرفته است، باستانشناسان باید تا حد امکان مدارک و اسناد تازهای درباره اینقوم ارائه دهند؛ البته باید گفت که نامها و اسناد رسمی مربوط به پایان این دوره، محفوظ مانده است. از مشهورترین بقایای معماری کاسیها پرستشگاه شاه کارایندان در ارک(اوروک)، متعلق به قرن پانزدهم پیش از میلاد است.
از کاسیهای غرب ایران، نخستینبار در سال۳۲۴ پیش از میلاد، یعنی در زمان اسکندر مقدونی نام برده شده است. کاسیها در درون دره دجله و فرات، در مرزهای شمالی بابل جای پایی به دست آوردند و بعدها دومین سلسله بابلی را تشکیل دادند. پادشاهان کاسی حدود ۵۷۶سال در بابل حکومت کردند و احتمال دارد که نخستین پادشاهان کاسی در منطقه بابل، همزمان با آخرین پادشاه نخستین سلسله بابل، سلطنت کرده باشند.
یکراه حل موجه مساله این است که گندش، نخستین پادشاه کاسیها، سلطنت خود را در نیمه سده هجدهم پیش از میلاد آغاز کرد ولی نه در بابل. به نظر میرسد که پادشاهان کاسی، اعضای یکخانواده اشرافی و نظامی بودند. استیلای طولانی آنان بر بابل نشان میدهد که آنان فرمانروایانی با کفایت و محبوب بودند.
زبان و سیستم مالیات کاسیها
درباره زبانشان اطلاعات زیادی در دست نیست. واژهنامههای بابلی و آشوری، معادلهای سامی بعضی از نامها و واژههای کاسی را بهدست میدهد اما معلوم نیست که آن واژهها هندي و اروپایی باشند، هرچند نامهای بعضی از خدایان کاسی، ما را بهیاد خدایان هندواروپایی میاندازد. خدای دیگر کاششره نام دارد که کلمه کاشی شاید از اسم او گرفته شده باشد. اسب، که نخستینبار در روزگار فرمانروایی کاسیها در بابل، مورد استفاده واقع شد احتمالا وجهی مقدس داشت.
وجود بعضی مدارک ادبی آن زمان نشان می دهد که فرمانروایان کاسی، زبان و مذهب رسمی را حفظ و هدایای خود را به خدایان و پرستشگاه ها یا دعاهایی به زبان بابلی اهدا میکردند. یکی از پادشاهان بابل به نام اگوم، تندیسهای مردوک و همسرش ساربانیت را به جای نخست باز گرداند. مدارک کاسی آن زمان زیاد نیست و اوضاع معاصر عيلام، بابل و سایر نقاط جهان سامی را روشن نمیکند.
بیشتر مدارک متعلق به بایگانی گوئنا، یعنی استاندار شهر نپور است. این نامهها که از سوی پادشاهان و کارمندان عالیرتبه خطاب به گوئنا، یعنی از سوی افراد بالاتر به کارمند زیر دست خود است، نشان میدهد که در سدههای چهاردهم و سیزدهم پیش از میلاد در بابل حکومت ملوکالطوایفی برقرار بوده است. گوتنا به منزله مالک عمده بهشمار میرفته و افراد زیردست به او ماليات میپرداختند و بیگاری میکردند، از خزانه حاکم جیره لازم داده میشده و به کشاورزان وامی برای خرید بذر پرداخت میشده است.
اسناد بسیاری که درباره مالیات و مال الاجاره در نپور به دست آمده ما را با روش کار کاسیها آشنا می کند. مالیات شامل همه گونه محصول صحرایی، پشم، پوست و رو کن از سوی افراد و شهرها بود. یکی از جنبه های مدارک کاسی این است که تاریخ ذکر شده بر طبق شعار سال پادشاه وقت است نه بر طبق واقعه مهمی که در آن زمان روی داده باشد. ابتکار دیگر کاسیها، عبارت از نصب علايم سنگی برای تعیین حدود زمینها بوده و از آن نمونههایی باقی مانده است. این سنگ ها، عبارت از منشوری بوده است که با آن پادشاه به افراد مورد نظر خود هدایایی مانند زمین اعطا می کرده است. بر این سنگها مطالبی مانند مواد قرارداد، علایم مربوط به علم هیات و سایر علامتهای خدا پانی که هدايا تحت حمایت آنها قرار داده می شد و همچنین لعن کسانی که حقوق اعطا شده را لغو ميكردند، ذکر میشد. وجه جالب سنگ های مزبور تنها از لحاظ اقتصادی و دینی نیست بلکه ارزش هنری نیز دارند.
هنر در عصر کاسیها
از نمونههای دیگر هنر کاسیها باید به مهرهای استوانهای شکل اشاره کرد که مطالب روی آنها، مفصلتر از مطالب روی مهرهای دوره پیشتر است. مهرهای استوانهای، دارای علایمی مانند ابوالهول است و نشان میدهد که این منطقه با مصر در رابطه بوده است. صلیب یونانی و شکلهای پرندگان و جانوران که همگی حاکی از نفوذ بیگانگان است، روی مهرهای مزبور نیز دیده میشود اما پرستشگاههایی که پادشاهان کاسی در اور، تل الورکا و ارک(در عراق) و دور گوری گالزو برپا میکردند، بیشتر دارای سبک بابلی بود و گاهی جزییاتی بر آن میافزودند که تقلیدی از سبک بین النهرين شمالی و شاید سرزمین کاسیها بود.
یک ابتکار کاسیها در تل الوركا، عبارت از استفاده از آجر، برای ایجاد نقوش برجسته بر نمای پرستشگاه ها بود. از کاسیها تندیسهای سفالینی شامل سر ماده شیری به اندازه طبیعی و سر مردی با سبیل رنگشده و ریش بلند، یافت شده است اما روی همرفته آثار ادبی و تندیسسازی و معماری کاسیها، در مقایسه با آثار گذشتگان پیش از آن ها، دارای ارزش کمتری است. در سده دوازدهم پیش از میلاد، عیلام که نیروی خود را باز یافته بود، ضربه نهایی را بر قدرت کاسیها در بابل، که بر اثر شورش محلی ضعیف شده بود، وارد آورد. در هزاره اول پیش از میلاد، کاسیها به کوههای زاگرس عقبنشینی کردند و در آنجا از پیشرفت آشوریها به شرق جلوگیری به عمل آوردند و به ایرانیان خراج پرداختند. در اواخر دوره هخامنشی، مغلوب اسکندر مقدونی شدند ولی سپس استقلال خود را باز یافتند.
روابط کاسیها با دولت مصر
غلبه کاسیها بر بابل، اگرچه در بخش عمده آن سرزمین، بی درنگ با موفقیت همراه بود ولی در جنوب، به تدریج و به وسیله روسای مستقل کاسی انجام گرفت و بعد از یک دوره کشمکش با بومیان، تسلط کاسیها بر منطقه تکمیل شد و امور اداری آن سرزمین در بابل متمرکز شد. خوشبختانه شمار مهاجمان تازه وارد، به اندازه جمعیت بابل نبود. این احتمال که آنان از نژاد آریایی بودند، مورد تایید بعضی از تاریخ نويسان قرار گرفته است و ما میتوانیم آنان را با فرمانروایان مینایی، که استیلای خود را بر ساکنان پیشین و غیر ایرانی سو بار تو، یا شمال بينالنهرين، مستقر ساخته بودند، خویشاوند بدانیم. کاسیها قومی اهل عمل بودند و مديران لایق و کارآمدی تربیت کردند. مهمترین خدمت آنان به بابل، روش گاهشماری بوده است. کاسیها به جای محاسبه سال براساس واقعه ای بزرگ، روش سادهتر تاریخ گذاری را از روی سال های سلطنت پادشاه، متداول ساختند.
استفاده از اسب
تردیدی نیست که این قوم به تربیت اسب عادت داشتند و موفقیت حملات آنها تا حد زیادی مرهون تحرک فراوان آنان بود. تا آن زمان، مردم از الاغ و سایر چارپایان برای حمل و نقل استفاده میکردند اما با آمدن کاسیها، اسب ناگهان در سراسر آسیای غربی، به صورت حیوان بارکش سودمندی درآمد. پیش از این زمان والاغ کوهی که اسب را در بابل به این نام میخواندند، حیوان نادری بود و قدیمترین اشارهای که به آن شده است در عصر حمورابی دیده میشود.
در آن دوره طوایف کاسی، کوچ نشینهایی در نواحی غربی عیلام تشکیل دادند و هنگامی که دستههای کوچکی از آنان وارد دشت بابل شدند تا به عنوان کارگران دروکار استخدام شوند، ابزارهای خود را همراه بردند. استفاده از اسب وارداتی، به این ترتیب، فروش این چارپا را تسهیل می کرد و احتمالا آنها از خدمات دارندگان این چارپاهای تازه وارد استفاده می کردند. اما نخستین مهاجران کاسی باید افرادی ساده و غیر پیشرفته بوده باشند زیرا در هیچ قرارداد این دوره اثری از گردآوری ثروت به وسیله آن ها یا مشارکتشان در فعالیت های بازرگانی، در سرزمین جدید دیده نمیشود.
تنها دلیل استخدام آن ها در امری غیر از کارهای دستی، عبارت از قراردادی است که در زمان سلطنت امی-دینانا بسته شده است. از این قرارداد، چنین بر میآید که یک نفر کاسی، دشت زراعت نشده ای را برای کشاورزی به مدت دو سال اجاره کرده است.
فرمانروایی کاسیها در بابل
پس از حمله کاسیها به سرزمین بابل در زمان سامسوایلوتا، حملات مشابهی به عمل آمد ولی در زمان پادشاهان بعدی بود که مهاجمان جای پای ثابتی در شمال بابل به دست آوردند. مطابق فهرست پادشاهان، گندش موسس سومین سلسله بود و این مدرک به وسیله لوحه ای که حاکی از وجود نسخهای در یکی از سنگ نوشته هاست، تایید میشود. نام پادشاه بابل که در این نسخه ذکر میشود گدش است که صورت خلاصه شدهای از گندش است. این سند اشاره ای مسلم به غلبه کاسی ها دارد.
شناخت نسبی تاریخ بابل
در شناسایی ما از تاریخ بابل، شکاف عمیقی وجود دارد. در دورههای مشتمل بر۱۳ سلطنت، از حدود اواسط سلطنت هفدهم تا پایان سده پانزدهم پیش از میلاد، مدارک بومی ما، محدود به اسناد مختصری مربوط به نیمه دوم این دوره است. با کمک آنها میتوانیم، نامهای تنیچند از پادشاهان گمشده را و آن هم به ترتیب نسبی، بیابیم و در یک یا دو مورد، حتی وجود آنها، مورد اختلاف است. در واقع اگر تنها بر اسناد بابل متکی باشیم، با اطلاع ما از تاریخ این سرزمین، حتی اگر دوباره مساله توالی پادشاهان را حل کنیم، مطلب مهمی در دست نخواهیم داشت.
فرهنگ بابلی، از عصر پادشاهان سامی غربی، تا حد زیادی به سبب روابط بازرگانی با سوریه به نقاط دور دست نفوذ کرده بود. روش بابلی ها در نوشتن مطالب روی لوحهای گل رس، مورد اقتباس سایر اقوام آسیای مرکزی قرار گرفته و زبانشان به صورت زبان بین المللی جهان باستان در آمده بود. پس از آنکه مصر، کنعان را فتح کرد و به صورت قدرتی آسیایی در آمد، با سایر دولتها و با ایالات تحت تصرف خود در کنعان، به مکاتبه پرداخت.
بهاين ترتیب بود که بخشی از مهمترین اطلاعات ما مربوط به این دوره از منابع بابلی نبوده، بلکه از مآخذ مصری اقتباس شده است، تپه های معروف به تل العمارنه در مصر، حاکی از وجود شهری است که در روزگار آمن حنب چهارم(اختاتون)، دوره ای کوتاه ولی درخشان داشته است. این همان فرعون مشهوری است که درصدد بر آمد دین رسمی مصر را منسوخ و به جای آن پرستش قرص خورشید را رایج سازد. هدف او این بود که مصریان را از پرستش خدایان متعدد باز دارد و نوعی وحدت مذهبی برقرار کند.
آثار بازیافته(سنگ تعیین مرزها)
سقوط سلسله کاسیها در بابل را میتوان مربوط به تعرض عیلام دانست زیرا گذشته از الواح مربوط به دوره کاسی که در نپور به دست آمده است، منبع عمده اطلاعات ما درباره اوضاع اقتصادی بابل، در دوره کاسیها، عبارت از سنگهایی است که برای تعیین مرزها نصب میشده است، مطالب را بیشتر روی سنگهایی مخروطی شکل حک کردهاند و تردیدی نیست که بسیاری از سنگهای نخستین را برای تعیین حدود املاک به کار میبردند. حتی در زمانی که سنگهای مزبور برای تعیین محدود به کار نمیرفت، آنها را در منزل مالک پا در پرستشگاه خدای او به عنوان سندی که در صورت لزوم به آن رجوع میشده نگاه میداشتند. اهمیت این مدارک نهتنها از لحاظ جنبههای دینی بلکه در جنبه تاریخی آنهاست.
گذشته از اشاراتی که به پادشاهان کاسی و وقایع تاریخی در آنها میتوان دید، ایشان را در بسیاری از موارد، تنها مدارکی میتوان دانست که به دست ما رسیده است. استفاده از سنگهای تعیین حدود که به آنها گودورو میگفتند در آغاز برای تایید اعطای یک قطعه زمین از سوی پادشاه به یکی از بزرگان با خدمه پادشاه موسوم شد و این رسم در آغاز به پادشاهان کاسی تعلق داشت.
هدف از این عمل، بدون تردید، قراردادن حقوق مالک جدید در تحت حمایت خدایان بود. سنگهایی که در کنار دروازههای پرستشگاهها میگذاشتند نیز شبیه همین سنگهای تعیین حدود بوده است زیرا آستانه پرستشگاه را به منزله حد آن میدانستند اما هدف عمده این سنگها نگهداری دروازه پرستشگاه بوده است و موقعیت مهم آنها و ماهیت با دوام جنس این سنگها بدون تردید حاکی از آن است که آنها را برای نوشتن کتیبه مناسب میشمردند. گفتهاند که این رسم هنگامی متداول شد که در بابل هرجومرج برقرار بوده و قدرت قانون به اندازهای نبوده است که حق مالکیت افراد تضمین شود.
بینظمی ناشی از غلبه کاسیها بر بابل و فقدان هرگونه امنیت عمومی، دلیل تداول این رسم بوده است که اراضی خصوصی را تحت حمایت خدایان نیز قرار دهند. نشان دادنعلایم خدایان روی این سنگها از رسوم کاسیها بوده است. گاهی بهجای سنگ، از انواع گلی استفاده می شد و مهر پادشاه را بهعنوان تصویب روی آنها میزدند. متن لوحه را که فهرستی از گیاهان نیز در برداشت، بعدها روی سنگ نقش میزدند و علايم خدایان را به آن میافزودند.
گاهی از سنگهای تعیین حدود، برای تایید حقوق مالکیت استفاده میکردند و مانند بسیاری از مدارک قضایی کنونی، تاریخ قبلی ملک را که گاهی شامل چندین دوره سلطنتی میشد یادآور میشدند. یکی از پادشاهان بابل، پس از آن که ملکی را به این طریق، در مجاورت شهر باستانی اد به فرزند خود بخشید، دستور داد مطالبی روی یکی از این گونه سنگها بنویسند. پادشاه ضمن اعطای مالکیت این زمین به فرزند خود، آن را از هرگونه مالیات و دیونی معاف ساخت و جابهجایی حدود و مرزهای آن را ممنوع اعلام کرد. گذشته از این، پادشاه مقرر داشت که هیچکس حق ندارد بدون اجازه قبلی، از علف آن استفاده کند و حتی هیچ چارپایی متعلق به پادشاه با حاکم نمیتواند وارد چراگاه شود.
بالاخره پادشاه فرزند خود را از هرگونه وظیفهای در مورد احداث راه با پلی به سود مردم، معاف كرد. با این مثال معلوم میشود که در روزگار پادشاهان متاخر كاسی، مالک زمین در بابل-مگر آنکه از معاقبت ویژه ای برخوردار بوده باشد- باید کارهای عام المنفعه را به صورت بیگاری، هم برای ملک خود و هم برای ناحیه محلی خود، انجام دهد و بايد چراگاه در اختیار گله و رمه پادشاه با حاکم قرار دهد و مالیاتهای مربوط به زمین زراعتی و محصول را بپردازد. در یک مورد از سنگهای تعیین حدود چنین بر میآید که زمینهایی که موضوع عطایای شاهانه را در دوره کاسیها تشکیل میداد به طور کلی طایفه محلی بوده است. در بعضی موارد، پادشاه در واقع، زمین را از بينو می خرید و گاهی بدون هیچ دلیلی آن را مصادره می کرد.
روش مالکیت دسته جمعی با طایفهای که از سنگ هرمی شکل مانیش توسو مستفاد می شود بدون تردید تا دوره کاسیها باقی ماند و همزمان با نظام مالكيت خصوصی ادامه یافت؛ همانگونه که بدون تردید در زمان پادشاهان سامی غربی معمول شده بود بیتو گاهی مساحت زیادی را در بر می گرفت و میان نواحی با گروههایی از دهکدههای جداگانه تقسیم میشد. در رأس آن مدیری به نام بعل بینی قرار داشت و هیات کارمندان محلی آن از کارمندان اداری و نظامی متمایز بودند.
در واقع، حيات کشاورزی در بابل، در دورههای کهن باید وجوه مشترکی با مالکیت دسته جمعی، همانگونه که تا اوایل قرن بیستم در هندوستان متداول بود، میداشت. از آنجا که این نظام، پس از تغییرات سیاسی و انقلابات، قرنهای بسیار پا برجا ماند، مالکیت طایفهای در بابل بهتدریج از میان نرفت. در واقع عامل عمده تجزیه آن بدون تردید، سیاستی بود که فاتحان سامی غربی و کاسی تعقیب می کردند و آن عبارت از اسکان صاحب منصبان و ملتزمان نیرومند خود روی املاک در سراسر آن سرزمین بود.
بهاين ترتیب، این هر دو دوره یک زمان انتقالی را نشان می دهد که در طی آن، نظام دیرین زمین داری به تدریج جای خود را به مالكيت خصوصی داد که به علل سیاسی محض، مورد تشویق شدید پادشاهان بود. تردیدی نیست که در زمان پادشاهان سامی غربی، در هر صورت از روزگار حموري به بعد، سیاست مصادره به ندرت اعمال میشد، حتی فرمانروایان پیشین آن سلسله، به سبب پوسنگی نژادی با بخش اعظم اتباع خود بیشتر مایل بودند که سازمانهای طایفهای را که در سرزمین اصلی خود آنها نظیر داشت، محترم بشمارند. از سوی دیگر، کاسیها دارای وابستگیهای نژادی از این نوع نبودند که آنها را باز دارد و جالب توجه آنکه از سنگهای مرزی در این روزگار استفاده شده که در آن علایم تهدیدکننده خدایان و عبارات لعنتآمیز بهکار رفت.
از این سنگها که در آغاز برای حمایت مالكيت خصوصی استفاده میشد و غالبا متکی بر دستورهای مصادره از طرف پادشاه بوده بعدها جهت انتقال مالکیت ارضی از طریق فروش استفاده شد. ولی آن دوره هنوز بسیار دور بود و تغییراتی که آن سرزمین دستخوش آن شد، منجر به امنیت زمین داری نشد، خواه زمین تحت مالکیت خصوصی يا دسته جمعی بود. دولت آشور در اوایل سده سیزدهم، موفق به تصرف و غارت بابل شد و مدت هفت سال بر آن حکومت کرد و اگر چه مجبور شد برای مطیع ساختن نواحی جنوبی دوباره دست به اقداماتی بزند، ولی عیلام دشمن دیرینه تر بابل بود که به حکومت طولانی و غیر برجسته سلسله کاسی پایان داد.
محمدصادق لوشانی
- 11
- 6