بیش از چهارصد سال پیش در چنین روزی ویلیام شکسپیر ، شاعر، بازیگر و نمایش نامه نویس انگلیسی به طرزی غیرمنتظره در زادگاهش «استرتفورد-آپن-اَون» از دنیا رفت. او ۵۲ سال عمر کرد و درست در روز تولدش از دنیا رفت.شکسپیر ۳۷ نمایش نامه نوشت و صدها عبارت و اصطلاح جدیدی را که در لابه لای نوشته های خود به کار برد، به لغات زبان انگلیسی اضافه کرد. شکسپیر را به دلیل عفت قلم و پایبندی اش به اصول اخلاقی می توان به نوعی شاعر انسانیت و نقاش خصایل نیک و بد انسان دانست.
از دغدغه هایی که در نمایش نامه های او به وضوح مشاهده می شود، حفظ تحکیم روابط خانواده است. ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند. هرچند خیلی ها شکسپیر را با نمایش نامه هایش می شناسند ولی ما در ادامه سعی کرده ایم به مناسبت سالروز درگذشت این ادیب بزرگ و نویسنده مشهور انگلیسی، به بررسی زندگی آفرینی و عشق در غزل ۲۹ شکسپیر بپردازیم که در ادامه می خوانید.
یاد ِ دوست
هر زمان که از جور ِ روزگار
و رسوایی ِ میان ِ مردمان
در گوشه تنهایی بر بینوایی ِ خود اشک می ریزم،
و گوش ِ ناشنوای آسمان را با فریادهای بی حاصل ِ خویش می آزارم،
و بر خود می نگرم و بر بخت ِ بد ِ خویش نفرین می فرستم،
و آرزو می کنم که ای کاش چون آن دیگری بودم،
که دلش از من امیدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بیشتر است.
و ای کاش هنر ِ این یک
و شکوه و شوکت ِ آن دیگری از آن ِ من بود،
و در این اوصاف چنان خود را محروم می بینم
که حتی از آن چه بیشترین نصیب را برده ام
کمترین خرسندی احساس نمی کنم.
اما در همین حال که خود را چنین خوار و حقیر می بینم
از بخت ِ نیک، حالی به یاد ِ تو می افتم،
و آن گاه روح ِ من
همچون چکاوک ِ سحر خیز
بامدادان از خاک ِ تیره اوج گرفته
و بر دروازه بهشت سرود می خواند
و با یاد ِ عشق ِ تو
چنان دولتی به من دست می دهد
که شأن ِ سلطانی به چشمم خوار می آید
و از سودای مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.
(ترجمه دکتر الهی قمشه ای)
سانِت یا غزل واره
سانِت (Sonnet) یا غزل واره سبکی از شعر سُرایی در ادبیّات بعضی زبان های اروپایی، از جمله انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی است. سانت در مقایسه با ادبیات فارسی، ساختاری بسیار شبیه غزل دارد و در زمره ادبیات غنایی می گنجد. در سرودن سانت ها، معمولاً احساسات فردی، عشق، ستایش معشوق و اخلاقیات نقش بسیاری دارند. یکی از معروف ترین سرایندگان غزل واره در ادبیات انگلیسی ویلیام شکسپیر است.
مجموعه غزلیات شکسپیر شامل ۱۵۴ غزل واره است که در آن ها به موضوعاتی همچون گذر زمان، عشق، زیبایی و میرش پرداخته شده است. برخی از غزل واره های شکسپیر با غزلیات کلاسیک ایرانی قابل مقایسه است و مضامین مشابهی دارد. اما بر خلاف غزل های کلاسیک ایرانی که بینشی عرفانی از هستی به دست می دهند و به مضامینی معنوی و آن جهانی می پردازند، غزل واره های شکسپیر به مضامین ملموس و واقعی «این جهانی» می پردازند و با زبانی پر ابهام و گاه طنز آمیز، احساسات و اندیشه هایی ژرف را درباره پدیده های ملموس این جهانی بیان می کنند.
درباره سانت ۲۹
غزل ۲۹ شکسپیر بر افسردگی، ناامیدی و نارضایتی هایی که این شاعر مشهور قرن ۱۶ میلادی در اوایل دوران زندگی خود تجربه کرده است تمرکز دارد. این غزل همچنین به احساس خوبی که فکر کردن درباره عشق به شاعر می دهد، می پردازد.
هشت مصرع ابتدایی شعر پر از احساسات منفی و دل سوزی نسبت به خود است، اما در شش مصرع آخر به احساس مثبت و شیرینی که عشق با خود به همراه می آورد و ناامیدی را دور می کند، پرداخته شده است.
غزل واره ۲۹ شکسپیر دربردارنده بینشی عمیق به آشفتگی های احساسی یک انسان است، زمانی که می تواند عشق را تجربه کند. در مورد این که شکسپیر در این سانت از عشق با چه کسی سخن گفته است بحث وجود دارد.
به نظر می رسد این غزل با عشق به «بانویی سیه چرده» سروده شده است، با این حال ما هرگز واقعیت را نمی دانیم و نیازی هم به دانستن آن نداریم. آن چه با اطمینان می توان از آن سخن گفت، این است که این غزل واره کاری با شکوه و جهانی از شگفتی در دنیای شعر و شاعری است.
سانت ۲۹، شاعر را در متزلزل ترین و آشفته ترین شرایط و درحالی که احساس بدبختی و شرمساری می کند به تصویر می کشد. این سوال که چه چیزی باعث درد و رنج شاعر شده و نیز این که آیا این غزل نوعی شرح حال خود است سوال هایی است که پاسخ قطعی برای آن ها وجود ندارد. با این حال، بررسی زندگی شکسپیر در زمان سرودن این شعر نشان می دهد دو اتفاق مهم که در آن برهه زمانی رخ داده اند، می توانند شکل دهنده موضوع شعر باشند. در سال ۱۹۵۲ میلادی- سالی که شعر در آن سروده شده است- تئاتر لندن به دلیل شیوع شدید بیماری طاعون در این شهر به تعطیلی کشیده می شود.
هرچند این احتمال وجود دارد که شکسپیر در آن شرایط به مناطق اطراف لندن سفر کرده باشد، اما این موضوع قطعی است که او در طول این مدت تئاتر را به کلی کنار می گذارد و به سرودن شعر می پردازد. تعطیل شدن تئاتر، گذران زندگی را برای شکسپیر و دیگر بازیگران تئاتر زمان او دشوار می سازد. افزون بر این در سال ۱۹۵۲ نمایش نامه نویس و رقیب قدیمی به نام «رابرت گرین» به شکسپیر حملات انتقادی شدیدی می کند و با به تمسخر گرفتن ورود او به دنیای تئاتر، با لحن تمسخر آمیزی به همه نمایش نامه نویسان لندن اعلام می کند که نویسنده تازه کاری به نام ویلیام شکسپیر که در دنیای نمایش نامه نویسی کسی محسوب نمی شود، خود را صاحب سبک و قلم می داند.
در این شرایط و درحالی که طاعون و فقر بر زندگی شاعر سایه انداخته، دور از انتظار نیست که او احساس کند «سرنوشت با او بی رحم بوده است.»
شرحی کوتاه
روی صحبت این شعر با کسانی است که احساس بی ارزشی می کنند یا خود را تحت تاثیر افرادی برتر از خودشان می دانند و به آن ها می گوید شما می توانید با فکر کردن به کسی که دوستش دارید و او نیز شما را دوست دارد، بر این احساسات تاریک غلبه کنید. به طور خلاصه، شعر حاکی از آن است یک بازنده افسرده در نهایت، نوعی شادی و معنا و این که زندگی ارزشمند است را در شیرینی عشق می یابد.
آن چه در ابتدا به تصویر کشیده می شود این است که یک بحران وجودی عمیق شاعر را در برگرفته است؛ شاعر درحال اتهام زنی به خود و پر از آشفتگی درونی است. او احساس پوچی می کند و در اطرافش کسانی را می شناسد که متوجه نگرانی و اندوهش شده اند و می دانند که او در مسیر بد اقبالی قرار گرفته است. شاعر توجه دارد که احساس از خود بیزاری او بر بخت و اقبالش تاثیر گذاشته است.
مصرع «در گوشه تنهایی بر بینوایی ِخود اشک می ریزم» یکی از تاثیرگذارترین شکوه هایی است که در این قالب شعری آمده است.
کاری که شاعر می کند، در میان انسان ها سابقه طولانی دارد: تلخ گویی با خدا به خاطر بدبختی ها و بداقبالی ها و سرنوشتی که بی رحم ظاهر شده است. شاعر درک نمی شود؛ هیچ کس به خواسته او توجه نمی کند و صدای ناله هایش به آسمان نمی رسد. او زمان را در تنهایی سپری می کند و بر خودش نفرین می فرستد؛ احساسات منفی عمیقی به جهان دارد و از افراد موفق اطرافش بیزار است؛ از چیزی که خودش هست راضی نیست؛ او دوست دارد انسان دیگری باشد، فردی با استعداد و خوش سیما.
درواقع شاعر به کسانی که امیدوارتر، با استعدادتر و دارای ارتباطات اجتماعی گسترده تری نسبت به او هستند، حسادت می ورزد. اما خوشبختانه در این هنگام ناگهان- شاید به طور تصادفی و اتفاقی- به یاد عشق خویش می افتد و دنیا به یکباره برایش روشن تر می شود. حس خوش بینی که این عشق به شاعر الهام می کند باعث می شود خودش را ثروتمندتر از پادشاهان و حتی در جایگاهی بالاتر از آنان احساس کند. جهان تاریکی که پیشتر ذهن او را اشغال کرده بود از بین رفته و احساس عشق به زندگی او تازگی بخشیده است. اکنون شاعر حس تازگی این زندگی را با زندگی پادشاهان معاوضه نمی کند.
یاسمین مشرف
- 12
- 4