نامها در مطالعات زبانشناسی و تحلیل هویتهای اجتماعی زبان، جایگاه ویژهای دارند. بههمین دلیل نامها حتی در شکل دادن شخصیت افراد و مناسبات آنها بازتعریف میشوند و هویتبخشی میکنند. برخی اعتقاد دارند نامها از آسمان میآیند و شهود نامگذار، در نامگذاری بسیار مهم است و بعضیها حتی معتقدند این نامها هستند که سرنوشتها را در باور آنها که به طالعبینی و ستارهشناسی اعتقاد دارند رقم میزنند.
با اینهمه، اجتماع، از نامهای متعدد و در کنار هم شکل میگیرد و البته که این نامها وقتی شکل اجتماعی پیدا میکنند که در چیزی بیشتر از سکونت در یک مکان مشخص، تعریف شوند. نامها در بستری از فرهنگ کنار هم مینشینند و چنین فرهنگ اجتماعی که برآمده از روابط اجتماعی و ساختارهای دستساز بشر، آدمها را با نامهایشان بههم مرتبط میکند. آدمها با نامهایشان به هم گره میخورند، یکدیگر را صدا میزنند و از یکدیگر تصویری به ذهن میسپارند که این تصویر کلیدی بهنام، نام دارد.
ما انسانهای اجتماعی باهم پیوند میخوریم و در مناسباتی، نامهایمان کنار هم میآید. نامهایی که اصولاً زوجی را تشکیل میدهند و این زوج کنار هم بهمعنایی دیگری میرسند که سرنوشت مشترکشان را بهتلخی یا شیرینی میکشانند. مثلاً نگاه کنیم بهسادهترین شکل این در کنار هم قرار گرفتنها. «کارتهای عروسی.» مثلاً در فرهنگ کشور ایران برای اطلاعرسانی مراسم ازدواج، کارتهای عروسی برای افراد فامیل ارسال میشود و روی این کارتها نوشته میشود: «مراسم پیوند.
شما دعوت هستید بهمراسم عروسی X و Y.» خبر از پیوند دو نام است که با یک واو عطف بههم متصل شدهاند و همین واو عطف نشان از ساختهشدن یک اجتماع کوچک بهنام خانواده را در دل یک اجتماع بزرگتر با خود دارد. این ساختار همگراییهایی دوگانه از روز اول خلقت وجود داشته چون باید چیزی با چیزی دیگر پیوند میخورد تا داستان آفرینش شکل میگرفت. مثلاً «آدم و حوا» یا همان «مشی و مشیانه». «هابیل و قابیل». جهان شاید همینقدر دوتایی آفریده یا بهوجود آمده است. ماه و خورشید. زمین و آسمان و مثالهایی از این دست. اما سؤال اینجاست که این واو عطف، آیا تنها نقش اتصال بین این دو نام را دارد یا در سرنوشت اسامی هم دستی دارد؟ ترتیب این نامگذاریها و تقدم و تأخرشان آیا فقط بهدلایل آوایی است یا دلایلی دیگر نیز دارد.
در این گزارش، نظر اهالی فرهنگ، هنرو ادبیات درباره چرایی ایننامگذاریها پرسیده و از آنها این سؤال شده که بهنظر آنها منطق نامگذاریها در منظومهها و متون عاشقانه بر چه مبنایی بوده و ترتیب آمدن نام عاشقها و معشوقها روی چه حسابی بر کتیبه کتابها نقش میبسته است. مثلاً چرا لیلی و مجنون و چرا مجنون و لیلی نه؟ یا رومئو و ژولیت و نه ژولیت و رومئو؟ و... از طرفی در این نامها واو عطفی، برخلاف هویت واصلش، باعث جدایی و بیواسطگی نامهای عاشق و معشوق در کنار هم است... این واو، این وسط، به فراخور وصل آمده یا فراق؟...
عاری از نگاه جنسیتی
کامیار عابدی/ پژوهشگرو منتقد شعر
بهنظر میآید شاعران داستانهای عاشقانه در نامگــــذاری داستانهای عاشقانه خود بیش از همه، خودآگاه یا ناخودآگاه، متوجه هماهنگی آواهای کلام، هماهنگی حروف و کوتاه و بلندی صامتها و مصوتها در زبان فارسی بودهاند تا نکتهای دیگر.
بهعنوان مثال، در این داستانهای عاشقانه بههمین دلیل نام مردان بر زنان مقدم شده است: «زال و رودابه، یوسف و زلیخا، خسرو وشیرین، فرهاد و شیرین، بیژن و منیژه، جمشید و خورشید، وامق و عذرا، بهرام و گل اندام، ورقه و گلشاه، عزیز و نگار»؛ اما در داستانهای عاشقانه دیگر باز به همین دلیل نام زن پیشتر از نام مرد آمده است: «ویس و رامین، لیلی ومجنون، همای و همایون، رابعه و بکتاش»؛ البته یکی از شاعران داستانهای عاشقانه، یعنی امیرخسرو دهلوی، که کار خود را بر اساس پنج گنج/خمسه نظامی و به پیروی از او قرار داده، به عمد، جای نامها را عوض کرده (مانند«مجنون و لیلی، شیرین و خسرو») اما مشهود است که این نامگذاری از نظر هماهنگی هجاها و آواهای زبان فارسی فاقد ظرافت و زیبایی است. ممکن است برخی پژوهشگران بهدنبال نگاه جنسیتی در ترتیب نام داستانهای عاشقانه کهن باشند اما صاحب این قلم چنین نگاهی ندارد.
نام چیست؟ نامیدن چیست؟
سعید طباطبایی/ نویسندهو پژوهشگر ادبی
نام چیست؟ نامیدن چیست؟ چرا هر متنی را بهنامی مینامیم؟ نام، انتخاب و تمایزگذاری است. چیزی را از چیز دیگر باز شناسندن. ساختن هویتی یگانه برای متنی که خلق شده است. این رسم دیرینی است. از «تنخ» که بر تن کتاب مقدس عبری نشسته تا امروز، تا همین متنی که اکنون خلق میشود.
هرنوشتهای را بهنامی مینامیم، مانند هرچیز دیگری که نیاز به شناساندن دارد. اما در نامیدن هرمتن نیز پرسشی مخفی است. چرا این نام؟ چرا چنین انتخابی؟ چرا «خسرو و شیرین» و نه «شیرین و خسرو» یا «شیرین و فرهاد» و یا... چرا «رومئو و ژولیت»؟ و... آیا آوا است که این انتخاب را میسر کرده؟ یا معنی و دلالت ضمنی؟ یا علیتی؟ آیا این نام در جهان گیر شدن متن نقشی داشته و اگر دیگری میبود، چنین جهانگیری میسر نبود؟ اما نامها گاهی چنان بههنگاماند که پرسشی نیز بر ذهن نمینشیند. نامهای بههنگام، ترکیبهای آشنایی هستند که در عین حال شگفتآورند. شگفتی در کنار آشنایی... نام نه تکمیلکننده یا معرف روایت که خود روایت است.
پس بههنگامی نام، بههنگامی متن است. بههنگامی که از دل نابههنگام زاده میشود. متن، زاده رخداد نابههنگامی است و نام، گاهی چنان بههنگام است که این تضاد، روح متن را میآفریند، هویت را میزاید و راه بر جهان گیری متن میگشاید. در دریای چنین متنی، چون و چرا راه به جایی ندارد. همه پذیرش میشویم و نام و متن بر جان و روان ما حک میشود.
جنگی جدیتر از عشق
الهام فلاح/ داستاننویس
در میان انواع «واو» که بین دو کلمه مینشیند؛ برای اسامی منظومهها و افسانههای عاشقانه کلاسیک و اسطورهای جز واو عطف نمیتوان واو دیگری متصور شد. دو کلمه دارای ارزش معنایی یکسانند و کلمه قبل از واو معطوفعلیه و بعد از واو معطوف است. اینکه چه کسی معطوف است و چه کسی معطوفعلیه مهم است؟ پاسخ مثبت است. چون اینجا شاید معطوف همان عاشق باشد و معطوفعلیه معشوق و مگر میشود عاشق و معشوقبودگی یکجور باشد. یکی درد و خوشی را بچشاند و یکی رنج و نصیب را. اینکه چه کسی نامش در ابتدا آمده، نمونهها اغلب با این معیار همخوانی دارند؛ اینکه نام معشوق اول بیاید و نام عاشق دوم. حتی شاید درستتر این باشد که اسمی اول آورده میشود که نخست اوست که توجه چشمان مشتاق دیگری را برگزیده باشد. نکته دیگری که بهنظر میرسد قاعده نگارش گزارش های جنگ بین دو ملت است.
در ثبت جنگ و گزارش های آن باید ابتدا نام کشور آغازکننده جنگ آورده شود. جنگ عراق و ایران، جنگ عراق و کویت، جنگ آلمان و لهستان. کیست که نداند جنگی جدیتر از عشق نیست. میکشد، فتح میکند، صلح میکند، تسلیم میشود، مرزگشایی میکند به اسارات میبرد و در نهایت آواره میکند. بحق شاید این باشد، آنکه اولین تیر را رها کرده و قلب دیگری را هدف گرفته، شروعکننده این جنگ دلخواه باشد. همان قاعده ثبت جنگها در تاریخ و ذکر نام بلاد. حال اینکه در متون برجای مانده چقدر مطابق با آنچه به ظن ذکر شده، نیازمند تحقیقات گسترده در نسخ اصلی داستانهای عاشقانه و مقصود و معنای آنهاست که در حوصله و توان این تقریر اندک نمیگنجد.
اما میدانم که یوسف، زلیخا را اسیر خود کرد، ویس، رامین را و لیلی، مجنون را به جنون خود کشید. زال، شیفته وصف رودابه شد بیآنکه او را ببیند. بیژن در میهمانی از منیژه دل برد و درباره شیرین و خسرو دهلوی و خسرو و شیرین نظامی نیز بدون شک تفاوتی در شروع نمایان شدن جرقههای این عشق هست که تحقیقات مفصلی در باب تفاوت سلوک و کردار دو شیرین متفاوت این دو منظومه صورت پذیرفته که همین امر بخوبی نشانگر تعمدی بودن دادن نسبت معطوف به یکی و معطوفعلیه به دیگری است.
واوهای محرم و نامحرم
نگار حسینخانی/ روزنامهنگار
لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، وامق و عذرا، رستم و تهمینه، ورقه و گلشاه، بهرام و آزاده، زهره و منوچهر و هزاران عاشق و دلداده دیگر که در منظومهها با نامی به عصری سفر کردهاند کدامشان نام دیگری را زنده کرده و آهنگی به آن دادهاند؟ اولویت دادن به یک نام از منظر صاحبسخن که در اینجا شاعران منظومهها هستند شاید از این جایگاه برخاسته که آن شخصیت که با نامی برای ما قابل شناسایی است، چقدر برای شاعر منظومه از اهمیت و اولویت برخوردار بوده است. برای روشن شدن این گزاره بد نیست به گفتوگوهای روزانه توجه کنیم. مثلاً وقتی زوجی را به نامهایی میخوانیم باید ببینیم صاحبسخن چهکسی است تا دلیل اولویت یک نام بر دیگری برایمان روشنتر شود. تصور کنید شما با یک زوج با نام شهرام و شیما روبهرو هستید.
آنکه این اولویت را در صدا کردن به شهرام داده است، حتماً وابستگی، شناخت و اهمیت و نزدیکی بیشتری با شخصیت اول یعنی شهرام دارد. در نظر بگیرید خانواده شهرام میخواهند این زوج را به مراسمی دعوت کنند، بیشک میگویند شهرام و شیما را دعوت کنیم و نمیگویند شیما و شهرام، در حالی که اگر خانواده شیما میزبان باشند عکس آن رویه را پیش میگیرند و میگویند شیما و شهرام به این میهمانی دعوتند. به این خاطر اولویت نامها در کلام صاحبسخن گاه به خاطر اهمیت و شناخت بیشتر یا علاقه و وابستگی بهنام نخست است. هرچند این استدلال چندان قاطع صادر نخواهد شد و گاه در منظر شاعران منظومهها آوا و موسیقی قرارگیری دو نام کنار یکدیگر اهمیت بسیاری خواهد داشت؛ آنچه موسیقی بهتری در خوانش آن نامها کنار هم ایجاد میکند از همه چیز در منظر شاعر با اهمیتتر است. اما آن «واو» میان دو نام چقدر محرم و همراه است و چقدر بازدارنده و واسط؟
شهرام «و» شیما. آن واو بهنظر نگارنده این متن گاه نشانه عطف است که دو شخصیت را با جایگاهی یکسان تصور میکند گاه معیت و همراه ساز که یکی را بهدنبال دیگری میکشد. گاه پرده و حریم است و گاهی حلقهای به گردن عاشق که کمندی به دست یار داده، اختیار از نام دوم گرفته و در کف نام نخست نهاده است. شاعر به سهولت استفاده از یک «واو» میتواند ذهن خوانندهاش را پریشان تصویرهایی گوناگون کند. تصویرهایی که از تماشای دو نام کنار یکدیگر و بر جلدی سخت، او را پیش از قصه به داوری کشاندهاند. «تا چون که به داوری نشینم/ از کرده خجالتی نبینم/ او نیز که عاشق تمامست/ زین بیش غرض بر او حرامست» (خواندن لیلی مجنون را از منظومه لیلی و مجنون/ خمسه/ نظامی).
نام، پشتوانه پیشبینی اثر
ارمغان بهداروند/ شاعر و پژوهشگر ادبیات
زبان، انتظام جهان را بواسطه نامبخشی ممکن میسازد و هر نام، نشانهای زبانی است که چارچوب متن را معین میکند. مدخلی که مخاطب را به متن دعوت میکند و بهعنوان نخستین نشانه تمایز اثر، دسترسی به امکانات رسانهای و مواضع محتوایی را فراهم میآورد.
این مهم از آن روست که «عنوان» مستخرج از روابطی است که مؤلف میان ساختار و مفهوم ایجاد کرده است. ارتباطی که به خوانش با پشتوانه پیشینی مخاطب ختم میشود. تاکنون هرآنچه از ادبیات مکتوب کلاسیک فارسی به روزگار ما رسیده است، برخوردار از نام و نشان بودهاند و این برخورداری چنان بوده است که بسیاری از مؤلفان بهنام منظومههایشان شناسا هستند. منظومههایی که نامهایشان عموماً نه بواسطه ناظمان شاعر که بنا به ذوق و سلیقه ناسخان و کاتبان انتخاب میشد و در چرخه خاطره جمعی مخاطبان قرار میگرفت. کارکرد خردمندانهای که میتوانست و میتواند مؤید جهان ذهنی و اتمسفر نظری شاعر باشد. دکتر شفیعی کدکنی با تأکید بر همین اولویت یادآور شده است که: «هیچ ضرورتی ندارد که برای تحلیل ساحتهای جمالشناسی یک شاعر، حتماً دیوانهای او خوانده شود.
میتوان از روی نام کتابها، ذهنیت او را تحلیل کرد.» منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی عموماً بر اساس بازآفرینی اسطورهها و باز روایت داستانهایی است که این توفیق را داشتهاند به کمک ادبیات و توانش هنری ناظمان خود، به مثابه یک میراث ادبی در گنجینه تاریخ باقی بمانند. آنچه در این نامگذاریها بیشتر مشهود است برجستهسازی شخصیتهای داستانی و تجمیع جهان غالب خیر و شر در انتخاب نام منظومههاست. تسلط پدیده دیگرخواهی در قصههای عاشقانه و تابآوری ناباورانه عشاق چندان شگفتانگیز بوده است که به ناگزیری انتخاب نامها بر تارک منظومهها ختم شود و در واقع میتوان در ترکیب دوگانههای مرسوم، لایههای پنهان داستانی و فراداستانی را کشف و مطالعه کرد. جهان این منظومهها منشعب از واقعیت است و با تکیه بر مختصات رئالیست میتوان به پذیرش شیوه نامگزینی و تسری آن به جهان مخاطب معتقد شد.
همچنان که در روزگار ما نیز بسیاری از شعرها به ناگزیر بههمین شیوه نام گرفتهاند. آنچه برای من پیشفرض این نامگذاریها و تقدم و تأخر نام عشاق در نامگزینیهاست رعایت عناصر زیباشناسی و اصل هارمونی است. رسایی و رسانگی نامها از یک سو و از دیگر سو تأکید بر دلایل آفرینشی متن منظومه این وضعیت را ممکن میکند که بیشترین بهرهکشی از همسایگی نامها در برجستهسازی عنوان منظومه صورت گیرد. آنچه باقی میماند حرف ربطی است که علاوه بر ابراز روابط علی و معلولی، مؤید ترکیب و تجمیعی است که یگانگی را در معنا دارد. خلاصه ناب روایتی که با وجود هفتخانهای فاصله و مرزهای ناممکن وصل، امیدواری همجهانی و همجانی، همچنان وجود داشته باشد.
واوهای همراه در تلفظ
اسماعیل آذر/ شاعرو استاد دانشگاه
این موضوع، کاملاً تازه است و تا بهحال در برابر چنین مسألهای قرار نگرفته بودم؛ اما هر آنچه نو باشد میتواند جالب و جذاب هم باشد که گفته است «نو آر که نو را حلاوتی است دگر». واو معانی فراوان و متنوعی دارد. برای نمونه اگر قرار باشد «واو» در دیوان حافظ مورد تحقیق قرار گیرد بحث دقیق و پر محتوایی خواهد بود. یکی از معانی «واو» همراهی است و در معنای «با» میتواند بهکار برود.
برای مثال: «من و حسن به سفر رفتیم.» یعنی من با حسن به سفر رفتیم. همین جمله وقتی منفی میشود هم با «واو» میتواند معنی هیچکدام داشته باشد. مثلاً: «من و حسن به سفر نرفتیم.» یعنی هیچکدام نرفتیم. نه من و نه حسن. در نامهای عاشقانه ما با رویکردی دوگانه در برخورد با واوهای عطف منظومههای عاشقانه روبهرو هستیم. یکی روان بودن خوانش در تلفظ نام. برای ما فارسی زبانها تلفظ نام «لیلی و مجنون» از «مجنون و لیلی» در لفظ راحتتر و آسانتر است. بههمین دلیل «ژولیت و رومئو» سختتر تلفظ میشود تا رومئو و ژولیت.
دوم در این نامها «واو» در معنای معیت بهکار میرود و تقدم و تأخر آن متضمن هیچ معنای خاصی نیست. نویسنده معروفی است بهنام «پوتر» (potter) که کتابی نوشته از داستان و ماجرای تمام کسانی که با هم خویش بوده و یکدیگر را به قتل رساندهاند. او نام کتاب خود را «سهراب و رستم» گذاشته است. اما در زبانی دیگر مثل زبان فارسی، «رستم و سهراب» راحتتر تلفظ میشود تا نمونه غیر فارسی آن. پس خلاصه اینکه نوع «واو»، معیت و همراهی است و دیگری راحتی در تلفظ. چیز دیگری را بنده متصور نمیدانم اگر وجود داشته باشد.
یعنی دویدن و نرسیدن
سجاد گودرزی/ شاعر
در ادبیات کلاسیک ما که در آن نظم بر نثر میچربد و منظومهها بار اصلی داستانهای روایی عاشقانه را در قالب مثنوی به دوش میکشند شاید اکثراسم زنان در عنوان این منظومهها در ابتدا ذکر شده باشد (هر چند که نمونههایی غیر از این هم مثل وامق و عذرا یا جمشید و خورشید و... میتوان یافت و در ادبیات غرب هم حتماً وجود دارد منتها با قالبهای متفاوت از ادبیات فارسی.) و اما در این موضوع: ۱/ اگر وطنپرست دو آتشه باشیم میتوانیم آن را به زمان کوروش نسبت دهیم و بگوییم بله ما ایرانیان از زمان کوروش حقوق زنان را مقدم بر مردان میدانستیم بههمین دلیل نام زنان در صدر عنوان این منظومهها مینشست قبل از اینکه در غرب «لیدی ایز فرست» وجود داشته باشد.
۲/ اگر اسلام برایمان ارجحیت داشته باشد که غالباً شاعران ما مسلمان معتقد بودهاند و بعضی منظومهها به روایتی منثور بودهاند و در دوره اسلام منظوم شدهاند، میتوانیم بگوییم ورود اسلام باعث شد این منظومهها رنگ و بویی در احترام به زنان بگیرد به همین دلیل نام زنان نیز ارجحیت دارد؛ اما داریم منظومههایی در همان عصر رواج تشیع در دوران صفوی بهنام حیدر بیگ و سنمبر که اسم مرد مقدم بر زن روایت شده است. به زبان ساده اینکه در داستانهای عاشقانه ادبیات کلاسیک و خیلی وقتها (همین الان هم) شاعر و نویسنده دو قهرمان اصلی داستان را با واو عطف در عنوان میآورند تا این ذهنیت و جذابیت را برای مخاطب ایجاد کنند که میخواهم بریدهای از سرگذشت این دو را که بر محور عشق میچرخد برای شما روایت کنیم و محور اصلی داستان در این روایت این دو اسم درج شده بر عنوان کتاب و سرگذشت عشقشان است حالا و شما عشق موفق یا ناموفق شان را باید بخوانید.
اما واو بین نامهای عاشقان چه میکند. این نوع واو بین دو کلمه (واژه) دارای نقش یکسان میآید. کلمهای را که قبل از واو عطف میآید را معطوفٌعلیه و کلمهای را که بعد از آن میآید معطوف مینامند و هیچ بار مثبت یا منفی را تحمیل نمیکند. بگذریم که گاهی حفظ آهنگ و موسیقی درونی برای تلفظ عنوان کتاب هم مد نظر بوده و هست و معمولاً در باور عمومی عشق یعنی دویدن و نرسیدن.
به اینها اضافه کنید منظومههای حماسی زنانه و مردانه مثل منظومه «بانو گشسپنامه» یا «فلکناز نامه» که اثری از گیو و سروناز طرفهای عشقی قهرمانان اصلی در عنوان کتاب نیست، فقط بهخاطر اینکه تأکید بر حماسه بوده یا شاهکاری مثل شاهنامه را که تلفیقی از داستانهای حماسی و عاشقانه است و در عنوان سهمی از نام عاشقان ندارد تا تأکید بر حماسه و وطن باشد و عاشقانههایی مثل لیلی و مجنون و خسرو شیرین را که یکسره روایت عشقند با عنوانی عاشقانه.
تقدم به عامل جنون
علی مسعودینیا/ شاعر و روزنامهنگار
در مورد منطق نامگذاری این متون احتمالاً از منظرهای گوناگون میتوان سخن گفت. مثلاً در یک خوانش فرمالیستی تقدم و تأخر نامها ممکن است دلالتهایی مشخص و ضمنی در متن داشته باشد؛ مثلاً در متنی چون «لیلی و مجنون» باید این دقت را داشت که در اصل باید نام «قیس و لیلی» بر آن نهاده شود؛ اما چون عشق لیلی قیس را به جنون میکشاند، تقدم به عامل جنون داده شده و بهجای نام قیس، صفت و شهرت او جایگزین شده است.
یا در مورد «یوسف و زلیخا» احتمالاً مرتبه قدسی یوسف به او این تقدم را داده است. در یک استثنای مهم شاهد نوعی تقدم و تأخر طبقاتی هستیم: نظامی «خسرو و شیرین» را سروده و وحشی بافقی در پردازشی نو «شیرین و فرهاد» را. خسرو شاه است و صاحب اولویت و فرهاد از طبقه کارگر است و طبق نگاه دوران کلاسیک ادبیات ما در مرتبتی پایینتر قرار گرفته است. اما در کل جز چند استثنا عموماً جهانبینی مردسالارانه چنین کیفیتی را به نامها داده است. در چنین نگرشی فاعل عشق مردان هستند و موضوع عشق زنان. شاید به همین دلیل تقدم به مردان داده شده است؛ ضمن آنکه از منظر ساختارگرایانه در اکثر موارد، مردان قهرمان و کنشگر اصلی داستان هستند و بههمین دلیل شاید این اولویت به آنها داده شده است.
در مورد آن واو عطف باید دقت داشت که با توجه به شواهد بسیاری که در ادبیات ما هست، لزوماً این حرف معنای پیوند را تضمین نمیکند، بلکه بیشتر معنای مواجهه میدهد. یعنی این واو از رویارویی دو قهرمان اصلی داستان عاشقانه خبر میدهد، نه از وصل آنها. چنان که در داستانهای حماسی ما «رستم و اسفندیار» داریم یا در حکایتهای اخلاقی مثنوی «طوطی و بازرگان» و در متون تمثیلی مناظرهای پروین اعتصامی یعنی «سیر و پیاز» و «محتسب و مست» که در تمامی آنها واو معنای مواجهه را تلویح میکند نه معنای پیوند را.
بلعیدن همه روایتهای جهان
صابر محمدی/ شاعرو روزنامهنگار
عشق، بینیازترین گفتمان عصر حاضر است؛ نه نیاز به تقویت دارد نه ترجمه. نشانهشناسها برای شناسایی نشانههای آن، مشترکترین زبان همه ادوار تاریخ را اتخاذ میکنند و مورخان، در بیزمانی و لامکانیاش حیران میمانند. از دوردستترین تپههای ماچوپیچو تا زیر برج ایفل، از ساغریسازان رشت تا بلندای برجهای دوقلو که تاریخ را بهپیش و پساز یازده سپتامبر تقسیم کردند، عشق با یک زبان در سخن است. نوشتم برجهای دوقلو تا بنویسم حتی اگر برج و باروی زیر پای عشق، فروبریزد هم، اساس ماجرا پابرجاست. حالا از ساختاری مبتنی بر این قدرت، چه انتظاری جز این میتوانیم داشته باشیم؟ اینکه بتواند همه قاعدههای معمول را بههم بریزد، دیکتاتورها را بهروز سیاه بنشاند، سواحل آرام دریاهای جهان را بیاشوبد و هستی ناایمن ما را آرامش ببخشد. چه انتظاری میتوانیم از لایههای آشکار و پنهان این قدرت داشته باشیم جز اینکه بتواند همه ساختهای استبدادی مستقر در گفتمانهای مسلط جهان را فروبریزد و قلعه شکوهمند خود را بسازد.
اگر فکر میکنید این حرفها زیادی شیک و مختص به کتابهای آرمانگرایان است، میخواهم بگویم بله، درست فکر میکنید! اما اتفاقاً اینجا پاسخ، درباره پرسشی است که از دل همان کتابها بیرون آمده است و بنابراین با ناسازهای لوس و سانتی مانتال مواجه نیستیم؛ مگر «لیلی و مجنون» مگر «ویس و رامین» مگر «یوسف و زلیخا» داستانهای آرمانگرایان نیستند؟ مگر عشق، در آرمانیترین و ایمانیترین صورت خود به این قصهها احضار نشده است؟ خب، چرا این قصهها، که همگی محصول سالهای انحطاط تاریخ مذکر ما هستند، این چنین گشاده دستانه، زنان قصه را بر صدر عنوان نشاندهاند؟ چرا «مجنون و لیلی» نه؟ مگر تاریخ مذکر ما، چنین عنوانی را نباید راحتتر بپذیرد؟ خب، ماجرا همان است؛ عشق، هرگونه ساخت استبدادی را از درون تهی و بیاعتبار میکند، حتی استبداد جنسیتی را. آیا روایت عشق، روزی، همه روایتهای جهان را میبلعد؟ آن روز مجنون، فرمانروای برحق زمین است.
زن «لیلی» است
زینب مرتضایی فرد/ شاعر و روزنامهنگار
امیرارسلان و فرخلقا، بهرام و گلاندام، بیژن و منیژه، وامق و عذرا.... فرهنگ و ادبیات ایران هم روایتهای عاشقانه بسیار دارد. عشقهایی که اگر عنوان تمام مردانه را کنارشان بگذاریم، چندان بیراه نرفتهایم. روایتهایی که از میان آنها لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دو داستان با دو رویکرد کاملاً متفاوت شناخته شدهتر هستند. زن در ادبیات فارسی «لیلی» یا بهعبارت بهتر معشوق است. کنش چندانی ندارد و اگر هم دلی در گرو مجنون یا عاشق خود دارد، توان بیان آن را نداشته و به سکوتی، نگاهی و کرشمهای بسنده میکند. در واقع زن حق تصمیمگیری درباره خود را ندارد و این دیگران هستند که تصمیم میگیرند این کالا به چه کسی عرضه شود. زن انتخابکننده نیست، بلکه در جایگاه انتخاب شونده قرار میگیرد. طبیعتاً و فارغ از منطق داستانهای عاشقانه که فراق اثرشان را بر مخاطب بیشتر میکند، در چنین جامعهای و با چنین نگاهی به زن، احتمال فراق و نرسیدن به مراتب بیشتر از وصل است.
در عاشقانههای ایرانی دو معشوق فعال و کنشگر داریم. یکی شیرین که اغواگری میداند، رسوم بر لب چشمهکشاندن و تشنه برگرداندن، صیدکردن و گریختن را بلد بوده و شاهزادهای است ارمنی که دل در گرو خسرو پرویز دارد و برای بهدستآوردن عشقش تلاش و تقلا دارد. همچنین ماجرای منظومه ویس و رامین هم متفاوت از دیگر عاشقانههای ایرانی است و عشقی متقابل، شهوانی و افسارگسیخته را روایت میکند. خیانت زنی بههمسرش و عشق ورزیدن به برادر همسر که برخلاف دیگر عاشقانههای فارسی اخلاقی تمام نمیشود، بلکه این عشق است که پیروز میشود، فارغ از پاک و ناپاک بودنش. اما در پایان این دو داستان هم یکی از طرفین عشق میمیرد و دیگری در جوار او خودکشی میکند. در خسرو و شیرین که ماجرا بسیار وخیمتر است. پسر خسرو از عشق شیرین پدر را میکشد تا او را تصاحب کند و همین هم موجب خودکشی شیرین میشود.
حتی شیرین هم پس از وصلت با شاه کالایی میشود که برایش تصمیم میگیرند و دیگر آن زن آزاد سابق نیست. اینگونه است که در ادبیات فارسی عشق، آخرش خوش نیست. آخرش فراق است و حتی اگر وصالی هم باشد، باز به فراق میرسد و عاشق و معشوق دور از هم میمانند در جدایی یا بههم میرسند در جهان پساز مرگ.
محسن بوالحسنی
- 22
- 4