اشعار فاضل نظری
یکی از شاعران معاصر ایران با نام فاضل نظری شناخته میشود که وی در تاریخ ۱۰ شهریور ماه ۱۳۵۸ در خمین به دنیا آمده است و اکنون در تهران زندگی میکند. او از دانشگاه شهید بهشتی موفق به دریافت مدرک دکترای رشته مدیریت شده است. فاضل نظری در دانشگاه به عنوان استاد تدریس می کند و در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، به عنوان مدیر عامل مشغول به فعالیت است. شعرهای او پیچیده نیست و به خاطر سادگی و قابل فهم بودن اشعارش، به شرح و بسط اضافی نیازی ندارند. فاضل نظری به راحتی، مضامین و مفاهیم را در قالبی موزون جای می دهد و خواننده را به اشعار خود جذب میکند. احساس به عنوان عنصر بارز شعرهای او می باشد. اگرچه در سروده هایش مفاهیم دیگر هم به همان استواری به چشم می آیند.
- بهترین اشعار فاضل نظری:
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشته سوزانده بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
- اشعار عاشقانه از فاضل نظری:
شعله انفس و آتش زنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است
جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه مست شدن اخلاق است
بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است
بعد یک عمر قناعت دگر آموخته ام
عشق گنجی است که افزونی اش از انفاق است
باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است
- اشعار زیبا از فاضل نظری:
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
- اشعار فاضل نظری:
هرچند حیا می کند از بوسه ی ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره ی اوست
الفت چه طلسمی ست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده ی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
- شعر کوتاه فاضل نظری:
دمی از خاک با شوقِ تجلی سر برآوردن
نمی ارزد به عمری خاکِ عالم بر سر آوردن!
کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق
برای خودپرستان تا به کِی پیغمبر آوردن؟
گردآوری: بخش فرهنگ واندیشه سرپوش
- 18
- 4