گلچینی از انواع شعر جدایی
شعر جدایی از قدیم ترین، پُرتوصیف ترین و پرمعناترین واژگان در شعر فارسی به خصوص غزل عاشقانه است. جدایی نتیجه بی اعتنایی و بی وفایی یا رفتن معشوق است و اغلب این معشوق است که سفر می کند و از عاشق جدا می شود. در بعضی موارد شاعر سفر کرده و این سفر باعث جدایی از دوستان شده است. در ادامه به بعضی از انواع شعر جدایی میپردازیم:
شعر جدایی و مرگ
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی
من بی تو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی
گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دل سوخته را رنج نمایی
ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی
بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی
سنایی
شعر جدایی غمگین و عاشقانه
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم می توانی داشت، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
به کام دشمنم داری و گویی:دوست می دارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟
چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری
بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری
مرا گویی:مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو می گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
عراقی
شعر جدایی از امیرخسرو دهلوی
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
بگیر باده که هنگام پارسایی نیست
اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب
چو کار زلف تو، الا که دلربایی نیست
بر آب دیده روانی تو همی خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست
مرا بپرسی کاخر مرا ز تو غم نیست
اگر نیایی هست و اگر بیایی نیست
به بنده خسرو بوسی بده مکن حکمت
که بنده نیز حکیم است، اگر سنایی نیست
شعر جدایی عاشقانه
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دلداده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
شعر جدایی مادر و فرزند
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند
دور فلک از صبحت یارانش جدا داشت
شعر جدایی از هاتف اصفهانی
روز و شب خون جگر می خورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی، ای مرگ کجایی
چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 11
- 5