شب از نیمه گذشته. خیابان احمد آباد مشهد هنوز شلوغ است. اینجا که من ایستاده ام و این روزها مرکز شهر به شمار می آید، زمین همان دهاتی است که مهدی اخوان ثالث خراسانی، عشق بزرگ خود را در آنجا تجربه کرده: «هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز/ آن شب که عالم، عالم لطف و صفا بود/ من بودم و توران و هستی لذتی داشت/ وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود/ ماه از خلال ابرهای پاره پاره.../ چون آخرین شب های شهریور صفا داشت/ آن شب که بود از اولین شب های مرداد/ بودیم ما بر پشته ای کوتاه و خاکی/ در خلوتی از باغ های احمد آباد/ هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز...»
یک خیابان بالاتر، جایی که اخوان درباره اش می گوید: «بینم درختان سپیدار گلشن را/ مانند سربازان به صف در آن خیابان». در آن سال ها و تا همین چند سال پیش، زیباترین خیابان وطن بوده، بهشت عدن، سپیدارهای سر به هم آورده، شهرداری مشهد آن سپیدارهای مشهور را از روی این زمین در آورد تا از زیر این زمین قطار شهری رد کند؛ مقارن با همان سال هایی که شورای شهر با نامگذاری خیابانی به نام «اخوان ثالث» مخالفت کرد و نام خیابان «ایرج میرزا» را با این توجیه که اشعار وی «نوع خاصی از پورنوگرافی» است به نام «جلال آل احمد» تغییر داد.
باری، لااقل این غول آهنی زیرزمینی، من را کمی زودتر از خیابان های پر رفت و آمد مشهد عبور می دهد و بهت محله «سراب» می رساند. محله کودکی و نوجوانی و جوانی امید توس؛ خانه اخوان در محله سراب بود، نزدیک مغازه پدرش و دبیرستان شاهرضا. عمویش نیز در همان منزل می نشست. این محله از طریق دو کوچه در دو طرفش به خیابان خمینی (پهلوی سابق) راه داشت. کوچه سمت چپ با یک پیچ تقریبا از روبروی دکان عطاری پدر اخوان سر در می آورد، همان جا که حالا ایستگاه سراب می نامند.
خانه پدری مهدی در دست چپ محله بود. دو سه پله می خورد و به حیاطی وسیع می رسید. انباری و طویله هم داشت. قناتی از میان خانه می گذشت. سال ها بعد که این محله خیابان کشی شد، نام سعدی بر آن نهادند. (قهرمان، ۱۳۸۹) هنوز هم دکان پدر مهدی اخوان ثالث در مشهد، یکی از مراکز رجوع مردم برای طب سنتی است و به دکان «آق علی عطار» شهرت دارد و تا چند سال پیش عموی اخوان آن را اداره می کرد و باز هم به همان نام آق علی عطار و الان هم افرادی از پسرعموهای او یا دیگر اقوامش آن دکان را با همان نام اداره می کنند.
روبروی این دکان عطاری، «کتابفروشی باستان» نیز، همچنان زنده است و نفس می کشد، با این تفاوت که آخرین نسخه کتاب های ادبی آن را مؤلف این مرقوم حدود پانزده سال پیش به قیمتی نازل خرید و کتابفروشی پس از آن، با همین نام به فروشگاه لوازم التحریر تغییر کاربری داد!
این کتابفروشی همان کتابفروشی است که نخستین کتاب های ادبی را به دست مهدی اخوان داد که خود قصه اش را چنین شرح می دهد: «وقتی (پدرم) جرقه هایی از شعر و شاعری را در کار می دید، به تشویقم برخاست و به کتابفروشی باستان سفارش کرد که مهدی هر ماه فلان مبلغ کتاب بیاید و بگیرد و حسابش را خودش (یعنی پدرم) خواهد پرداخت.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱)
برای من که شعرهای اخوان را همچون حرزی معتبر، همواره در دل دارم، گشتن در کوچه پس کوچه های این طرف و آن طرف مشهد، گشتن در شعر و خاطر اخوان است؛ اخوانی که درک عاطفه بسیاری از شعرهای او، بدون گشتن در این خیابان ها، کاملا ممکن نیست. باری، تاثیر و تاثیر متقابل مشهد و «سوم برادران شوشیانت» به این کوچه و خیابان ها محدود نمی شود. اخوان البته زاده عصر دیگری است اما موقعیت زادگاه خود را آن گونه می بیند که فردوسی در زمان خود دیده بود. (دستغیب، ۱۳۷۳) «ملیت پرستی اخوان در یک حد جغرافیایی قدیمی تمرکز داشت.
ملیت پرستی اش شبیه این ماتوشکاهای روسی بود که یک عروسک، عروسک دیگری در شکم دارد و دومی به همین ترتیب تا چهارمی و پنجمی، و هر چه بیشتر، بهتر. ایران و بعد خراسان و بعد خراسان امروز، بعد مشهد و در آخر توس. کم کم شعر و شاعری را هم به صورت جغرافیایی داوری می کرد، با این تفاوت که هر خراسانی که او به هر علت نمی پسندیدش، بدترین ها بود.» (گلستان، ۱۳۶۹)
به همین جهات است که می توان مشهد (توس) و فرهنگ و ادبیات آن را در سطوح مختلف شعر اخوان جستجو کرد. در این نوشته، ابتدا نگاهی می اندازیم به «جاذبه و دافعه مشهد» برای اخوان و از این گذر، تعامل سیاسی، فرهنگی و مذهبی اخوان و شعر او را با محیط عمومی مشهد بررسی می کنیم.
جاذبه و دافعه مشهد
اخوان به عنوان انسانی حساس که صداقت لهجه از مشخصات هنر اوست (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱) بنا به تأملات و تألمات خود از یک سو و اوضاع و احوال و اخبار مشهد از سویی دیگر، فراز و فرودهایی در رابطه عاطفی با محیط مشهد داشته است.
شاید اوج این تعارض را بتوان در دو نامه خصوصی او به محمد قهرمان مشاهده کرد؛ آنجا که در نامه ۱۲ تیر ۱۳۳۹ خود به قهرمان می نویسد: «خیلی دلم می خواهد که بتوانم سفری به خراسان بیایم.» و در نامه ۱۸ بهمن ۱۳۴۰ به او می گوید: «مخفی نماند که من مصمم شدم برخلاف دعوات محترمه، حالا حالاها به مشهد نیایم زیرا مشت نمونه خروار است.»
با این حال، دلیل اصلی هجرت طولانی مدت اخوان از مشهد به تهران را باید در نامه ای که سال ها پیش تر، در ابتدای هجرت شاعر، نوشته شده جستجو کرد: «روی هم رفته حال من خوب نیست... تقریبا در مشهد به من سخت می گذرد. نه دوستی، نه همدمی و تفریح خاطری، نه مشغولیتی، نه کتابی، نه فعالیتی، نه اجتماعی، با وجود این که اینجا از بعضی نظرها کاملا آسوده ام، باز هم همان اتاقک آلوده و نامرتب تهران و همان کیفیات و تنگدستی ها را ترجیح می دهم... تنگ نظری بعضی ها به قدری است که حتی قهرمان جان، به من لات آسمان جل از همه جا سر خورده هم حسادت می ورزند.»
۲۷-۱۳۲۶؛ سال های مشهد
به گفته رضا مرزبان، اخوان تا سال ۱۳۳۶ در مشهد بود و تا این زمان مشهد جزو یکی از کانون های فرهنگی و سیاسی روشنفکرانه ایران بود که چندین روزنامه داشت. (کاخی، ۱۳۷۰) نخستین سروده های اخوان در همین دوران در جریده آزادی که توسط گلشن آزادی طبع می شد، منتشر می شود (اخوان ثالث، ۱۳۷۵) سیمین بهبهانی، دوران شاعری اخوان را به سه بخش تقسیم می کند و می نویسد: «دوره نخست دوره کارهای ارغنون وار اوست... که جامعه سختگیر و متعصب ادبی و مفتخر به داشتن سوابق هزار ساله شعر خراسانی را به تحسین وا می دارد... [و همین] کافی بوده که همه سنت گرایان ادبی خراسان را به آینده این جوان نوخاسته امیدوار کند. در این دوره یعنی از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۹ اخوان همان کاری را می کند که اعضای این جامعه ادبی و تحسین و تمجیدشان بر او تحمیل کرده اند و از عهده آن نیز به خوبی بر می آید. (دستغیب، ۱۳۷۳)
همین جامعه سختگیر ادبی است که در وجوه مختلف شخصیت ادبی اخوان دخالت می کند و حتی تخلص او را بر می گزیند. اخوان خود در این باره می گوید: «در خراسان وقتی که تازه به شاعری رو کرده بودم، به یک انجمن ادبی دعوت می شدم که استاد کهن سالی به نام نصرت منشی در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا می شنید، می پرسید تخلصت چیست؟ او واجب می دانست که هر شاعری تخلصی داشته باشد و من نام دیگری نداشتم. سرانجام یک روز خودش نام «امید» را به عنوان تخلص بر من نهاد.» (وزیری، ۱۳۵۲)
در این سال ها خبری از نگاه تند و تیز و انتقادی اخوان در «زمستان» نیست. اخوان، راوی صادق «خود» و «روزگار خود» است و چه بسا از همین روست که جغرافیای زیستن او، تاثیر مهمی بر خلق ادبیات وی دارد. شاید به همین جهت باید ارغنون را شعرهای مشهد اخوان نامید، همان گنه که خود عموم اشعار «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» را «خوزیات» (شعرهای خوزستان) می نامد. به طور کلی نیز توس (مشهد) در میان شهرها، از هر جهت بیشترین بسامد را در شعر اخوان دارد و پس از آن تهران و رشت (به اعتبار عشق توران که خاطره روزگار مشهد است) و سپس اهواز.
۳۲-۱۳۲۷؛ سال های ورامین
امید در سال ۱۳۲۷ برای معلمی به ورامین می رود و تا سال ۱۳۳۲ که به کلی به تهران کوچ می کند، مراودات خود با فضای عمومی و ادبی مشهد را حفظ می کند. دوران اصلی شاعری اخوان از همین زمان آغاز می شود. (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱) و در همین سال هاست که نخستین تعارضات درونی اخوان در مواجهه با ادبیات کهن سالار و سنتی خراسان از یک سو و ادبیات مدرن از سویی دیگر شکل می گیرد؛ تعارضاتی که اگرچه در نهایت به ایجاد «راه میانبری از خراسان دیروز به مازندران امروز» - یعنی مسیری از شعر اصیل و کهن پارسی به شعر نو – ختم می شود (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱)، اما بر محتوای ادبیات او، سایه ای از دوگانگی و دو دلی می اندازد.
این سال ها را باید سال های «اخوانیات» اخوان نامید. در این سال هاست که رفقای ادبی خراسان و آنهایی که دل در گرو مهدی خراسان بسته اند، مدام برای او نامه و اخوانیه می فرستند و جواب می گیرند؛ از جمله در سال ۱۳۳۷ وقتی که تازه به تهران آمده و «سوای مشقات و سختی های دیگر، اندوه غربت و دشواری زندگی در شهری ناآشنا و بی رحم نیز از جمله موجباتی است که بیشتر یاد یار و دیار خود کند.» (اخوان ثالث، ۱۳۷۵) اخوان جوان در سال های ابتدایی کوچ به تهران، خود را «افتاده در بلای عظیم می داند» و در قصیده «شکایت از ری» خطاب به «میر سید راعقیلی استرآبادی» می نویسد: «دورم ز شهر خویش، دریغا/ درد بدی، بلای عظیمی».
۶۱-۱۳۳۲؛ سال های تهران
آن طور که شفیعی کدکنی می گوید: «قدر مسلم این است که او در قضایای ۲۸ مرداد ۳۲ در مشهد بوده است... و بعد از آن واقعه تا سال ۴۱ احتمالا به مشهد نیامده است... و بهترین شعرهای او که از بهترین شعرهای معاصر است در خانه وی در خیابان ری، ایستگاه آبشار، کوچه دردار سروده شده است... [در سال ۴۱ که برای مدتی کوتاه به مشهد آمده بود] باورش نمی شد که در مشهد – که پایگاه سنت های ادبی ایران همیشه بوده و هست – جوانانی باشند که تمام زمستان و آخر شاهنامه را در حفظ داشته باشند.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱) رویکرد اخوان به مشهد اگر نگوییم رویکردی دوگانه، دست کم توأم با جاذبه و دافعه ای شاعرانه است.
شاعر ترک موطن کرده، عاشق شهر و دیار مادری، آن طور که ادبیات وی نشان می دهد تا آخر عمر دل در گرو «توس» داشت و با این حال، گاه برای سال ها، سراغی از دیار خود نمی گرفت.
از سوی دیگر، شعرهای اخوان به ما نشان می دهد که چه طور تغییر زبان ادبی اخوان از «زمستان» تا «آخر شاهنامه» تغییر تاریخ نوشتن شعرها از دهه سی تا دهه هفتاد؛ و نیز تغییر گفتمان سیاسی حاکم بر جامعه از شهریور ۱۳۲۰ تا جنگ هشت ساله ایران و عراق، تغییر گفتمان ادبی اخوان نسبت به مشهد را به دنبال دارد. رویکرد عمده اخوان به فضای اجتماعی مشهد در ارغنون «ستایش»، در زمستان «سرزنش» و در کتاب های بعدی «بی تفاوتی» است. شگفت آن که، گویی فرهنگ عمومی این کهن شهر، از همان سال ها، تحمل هنرمندانی از این دست را نداشته است.
مرور روایت تند و تیز اخوان ثالث از این محیط اجتماعی در قطعه «نظاره» خالی از لطف نیست: «من نتوانم چون شما عنکبوت شد/ کولی شوریده سرم من، پرنده ام...» ریشه های فرهنگی گریز مهدی اخوان از مشهد اما، نمود مشخص تری نیز در ادبیات وی دارد. نشانه هایی که اخوان معترض «زمستان» را می سازد. او، در شعر بلند «به مهتابی که بر گورستان می تابید»، که دو سال پیش از واقعه شهریور ۳۰ نوشته شده، بارها و بارها با صفاتی همچون گورستان صفت، پژمرده، خاموش، ویرانه محزون و ... به جامعه مشهد می تازد.
در اینجا اشاره ای به گفته فریدون تولی از قول فرخ خراسانی خالی از لطف نیست که البته باید با توجه به پیشینه روابط شخصی و ادبی تولی و اخوان خوانده شود. او در مجله یغما از قول فرخ خراسانی می گوید: «همه هفته جوانکی نونهال به این محفل می آمد و اشعار سخنوران را گوش می کرد و وقتی نوبت به او می رسید چنان چامه های نغز و پر مغزی می خواند که همه به اتفاق می گفتند: آینده را امید بدین نوجوان باید داشت که صد حافظ و سعدی اش، به نکته دانی غلام خواهند بود و صد فردوسی اش از دُرافشانی به سلام، اما بعد از رفتن اخوان از توس به ری و سرودن شعرهای نو، استاد می بیند که به جای آن فراید و قصاید قدیم، «اشعار نامطبوع و اباطیلی چند از آن جوان در مجله ها طبع می شود» و در حق اخوان می گوید که «چگونه ممکن است جوانی بدان شدت شوق و حدت ذوق، عمر عزیز به تدوین و طبع این اراجیف ضایع دارد؟»
هفته نامه صدا - مصطفی توفیقی
- 19
- 1