سه شنبه ۰۶ شهریور ۱۴۰۳
۱۰:۲۸ - ۰۹ مرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۵۰۲۴۷۵
کتاب، شعر و ادب

گفت‌وگو با آدام جانسون درباره رمان «پسر سرپرست یتیم‌خانه»؛

زندگی در کره شمالی به‌طرز بی‌رحمانه‌ای تاریک است

رمان پسر سرپرست یتیم‌خانه,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات

 در دسامبر ۲۰۱۱ یکی از شخصیت‌های اصلی رمان «پسر سرپرست یتیم‌خانه» آدام جانسون درگذشت. نام او کیم جونگ ایل رهبر کره شمالی بود. رمانی که به‌زعم نیویورک‌تایمز، نه‌فقط زوایای پنهان و خوفناک کره شمالی را به دست می‌دهد، که معنای حقیقی عشق و ایثار را نیز جست‌وجو می‌کند؛ روایتی بی‌نظیر از زوایای پنهان کره شمالی این مرموزترین کشور دنیا. این رمان در سال ۲۰۱۳ برای جانسون جایزه پولیتزر را به ارمغان آورد، همچنین بهترین رمان سال آلا، جایزه کتاب کالیفرنیا و جایزه صلح دیتون را. کتاب بعدی جانسون «جورج اورول یکی از دوستان من بود» است که توانست جایزه کتاب ملی آمریکا، جایزه داستان اُ هنری و جایزه داستان کوتاه ساندی‌تایمز را در سال ۲۰۱۵ از آن خود کند.

 

هر دو کتاب، با استقبال کم‌نظیری از سوی منتقدان و خوانند‌گان در سرتاسر جهان مواجه شد. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی کارن ماهامان و وینسنت اسکارپا است با آدام جانسون درباره رمان «پسر سرپرست یتیم‌خانه» و مجموعه‌داستان «جورج اورول یکی از دوستان من بود»، که اولی با ترجمه محمد عباس‌آبادی در نشر کتابسرای تندیس و دومی با ترجمه فرناز کامیار در نشر کتاب کوله‌پشتی منتشر شده است.

 

چرا تصمیم گرفتی درباره کره‌شمالی بنویسی؟

حول‌وحوش سال ۲۰۱۴ زمان انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا بود که پروپاگاندا مرا مجذوب خود کرد. ریاست بوش برایم به شدت غیرقابل هضم بود و یادم هست که «برنامه جنگل‌کاری سالم» را داشتند که درواقع مطالبه روزافزون قطع درختان و تخریب جنگل‌ها را در خود داشت. در ذهن من چنین امری گیج‌کننده بود اما در مطالعه کره شمالی متوجه شدم که آه نه، همه اینها پروپاگانداست. در کره شمالی زندانی وجود دارد که یودوک یا کمپ۱۵ نام دارد. درباره آن به علت خاطرات مکتوب کانگ چول هوان در «آکواریوم پیونگ‌یانگ» بسیار می‌دانیم. کسی که به آنجا می‌رود با تمام خانواده‌اش می‌رود، با بچه‌هایش، برادرهایش، عمو‌ها و دایی‌ها، خاله‌ها و عمه‌ها، پدر و مادر-و دیگر هرگز از آنجا خارج نمی‌شود. در حال حاضر حدود پنجاه‌هزار نفر در یودوک زندانی هستند. داخل آن زندان یک کارخانه‌ مبلمان دارند به اسم «احترام به بزرگ‌ترها»، جایی که تا تا لحظه‌ مردن باید اثاث درست کنی. صرفا همان انگیزه‌ گذاشتن اسم «احترام به بزرگ‌ترها» روی آن غیرقابل تصور است.

 

وقتی دررابطه با رمانت تحقیق می‌کردی آیا سایر آثاری را که درباره حکومت‌های توتالیتار بود، مطالعه کرده بودی؟

من منحصرا درباره کره شمالی مطالعه کردم. سراغ گولاک جماهیر شوروی یا اروپای شرق نرفتم چون خیلی متفاوت هستند. در آلمان شرقی مردم دوست داشتند شلوار جین آبی بپوشند، آنها می‌دانستند در آنجا زندگی متفاوتی وجود دارد و طالبش بودند و برای به‌دست‌آوردنش خطر را با جان و دل می‌پذیرفتند. در کره شمالی فکر می‌کنم مردم می‌دانند هرچه به آنها گفته شده دروغی بیش نیست و هیچ نظری درباره آنکه حقیقت ممکن است چه باشد ندارند.

 

آنطور که متوجه شدم بسیاری از شخصیت‌های دوم در کتاب آیرونیک هستند، شاید به نماد اعتراض به سرکوب. آیا این مدل دیالوگ‌هایی است که در تحقیق‌هایت به آن رسیدی؟

وقتی به کره شمالی رفتم متوجه شدم که در آنجا هیج نوع زبان آیرونیک و کنایه‌آمیز به کار نمی‌رود. صحبت‌کردن با معنای ضمنی و کنایه‌آمیز بسیار خطرناک است. از اولین جاهایی که ما را در پیونگ‌یانگ برای بازدید بردند موزه ملی تاریخ کره بود و و اولین چیزی که به من نشان دادند تکه جمجمه‌ای بود که در محفظه‌ای از جنس پلکسی‌گلس قرار داشت. گفتند که این جمجمه ۵/۴میلیون سال قدمت دارد و در سواحل رود تدونگ کشف شده است. سپس نقاشی‌ای را به ما نشان دادند که بیانگر آغاز بشریت در پیونگ‌یانگ بود و بعد زیست‌نمایی از پراکندگی یهودیان با فلش‌هایی که از کره‌ شمالی خارج و وارد کره‌ جنوبی، آسیا، اروپا، و درنهایت آفریقا و آمریکا می‌شدند.

 

بنابراین از استاد راهنمایمان-که البته مدرک دکترا نداشت، فقط داشت متنی را از بر می‌خواند که اجازه نداشت از آن منحرف شود.پرسیدم مگر شروع بشریت در آفریقا در دره‌ کافتی نبوده است؟ گفت: «نه، پیونگ‌یانگ.» گفتم: «پس این جمجمه متعلق به یک استرالوپیتکو‌س است؟» او گفت: «نه، کره‌ای.» سپس سخنرانی‌اش را با این جمله به پایان رساند که بنابراین من هم اصالتا کره‌‌ای هستم.

 

وقتی با حالتی طعنه‌آمیز با او موافقت کردم، هفت ناظر کره‌ای‌ام با تکان‌دادن سر تایید کردند. در این کتاب، شخصیت‌های من اجازه نداشتند با طعنه و کنایه حرف بزنند، ولی چون خواننده‌ غربی این را تشخیص می‌دهد، این یک مرحله از کنایه‌ دراماتیک را نشان می‌دهد. وقتی در کره‌ شمالی هستی و پروپاگاندا تحویلت می‌دهند، حرف‌هایی با مفهوم فجیع بدون هیچ‌گونه کنایه‌ای گفته می‌شود. «هی، فصل برداشت جلبک دریایی است!» یا «چارلز تیلر سلام می‌رساند!» یا «رابرت موگابه یک سبد گل فرستاد!»

 

کارت را به عنوان نویسنده‌ ادبیات گمانه‌زن شروع کردی؛ مجموعه‌داستان «بازار بزرگ» روایتگر آینده‌ای نزدیک است، و رمان «انگل‌هایی مثل ما» تقریبا یک هجو پسا‌آخرزمانی است. آیا «پسر سرپرست یتیم‌خانه» حاکی از دورشدن از این سبک و سیاق است؟

فکر می‌کنی کره‌ شمالی علمی-تخیلی نیست؟ من همیشه منتظرم تا کیم جونگ ایل دوباره زنده شود، چون آنجا تنها کشوری است که ممکن است چنین اتفاقی واقعا رخ بدهد. اقرار می‌کنم که وقتی در مورد کره‌ شمالی کنجکاو شدم مجذوب پوچی‌های آن شدم، مجذوب علمی-تخیلی بودن آن داستان‌های مربوط به کنجی فوجیموتو، که سرآشپز سوشی کیم جونگ ایل بود، در مورد علاقه‌ کیم به جت‌اسکی و اعتیاد او به برنامه‌ «سرآشپز آهنی». وقتی متوجه شدم که کیم، چوی ایون هوی بازیگر زن کره جنوبی و شوهرش شین سنگ اکی را گروگان گرفته و به مدت دو سال آنها را حبس کرده تا زمانی که موافقت کردند فیلم «پولگاساری، گودزیلای کمونیست»

 

را بسازند به خود گفتم این نامعقول‌ترین و مزخرف‌ترین اتفاق جهان است. گرچه هنگامی که شروع به نوشتن کردم این امور از ذهنم کنار رفت. آنقدر پوچ و مضحک به نظر می‌آمدند که ارزش گرته‌برداری واقعی و انعکاس آن در رمان را نداشتند. صادقانه می‌گویم که نوددرصد از دیوانگی‌ها و حماقت‌های کیم جونگ ایل را در کتاب لحاظ نکردم زیرا باور داشتم که تا حد ممکن باید شخصیت و فردیتی حقیقی شبیه دیگر انسان‌ها را در کتابم منعکس کنم. زندگی در کره شمالی به طرز بی‌رحمانه‌ای تاریک و مغموم است. ظلمت و تاریکی واقعی گولاکی که در آنجا برپا بود آنچنان بود که نمی‌توانستم در کتابم از آن بگویم و خواننده هم نمی‌توانست بخواند.

 

چه مدت‌زمانی روی مجموعه‌داستان «جرج اورول نام دیگر من بود» کار کردی؟آیا همه داستان‌ها پس از «پسر سرپرست یتیم‌خانه» تکمیل شدند؟

داستانی با عنوان «توفان‌های ناشناس» را قبل‌تر نوشته بودم. در میانه «پسر سرپرست یتیم‌خانه» نوشتن آن را متوقف کردم و به خود گفتم این گوی و این میدان. سپس داستان «توفان‌های ناشناش» را نوشتم. اما پنج داستان دیگر بعد از آنکه رمان را تمام کردم، پایان یافت.

 

آیا در مسیری که برگزیدی، ترس و نومیدی را احساس کردی، ترس و نومیدی که برخی این روزها آن را طاقت‌فرسا می‌دانند، در مسیر نوشتن و انتشار تا گرفتن جایزه پولیتزر؟

راستش من بسیار سعادتمند هستم که ویراستار بسیار خوبی دارم و همچنین ناشری بسیار خوب. احساس می‌کنم مردمی که داستان کوتاه می‌خوانند معمولا افرادی هستند که می‌خواهند داستان کوتاه بنویسند و از قشر ادبی جامعه هستند و این برای من همیشه اینگونه بوده که هزاران نفر مثل من وجود دارد. اما شدیدا بر این باورم که در داستان کوتاه نیروی احیاگری وجود دارد و افراد فعال بسیاری در این زمینه هستند؛ خواه لوری مور، جورج سندرز، کارن راسل باشند که آثار بزرگی خلق می‌کنند و برای داستان کوتاه مخاطبان بسیاری یافته‌اند، خواه داستان‌نویسان شناخته‌نشده.

 

معمولا از نویسنده‌ها درباره تفاوت بین روند نوشتن داستان و رمان نمی‌پرسم. اما بسیار کنجکاوم که از شما درباره آن بشنوم، با توجه به این امر که طولانی‌ترین داستان‌هایی را که خوانده‌ام شما نوشتید؛ داستان‌هایی شصت تا هفتاد صفحه‌ای. آنها به طول و درازی داستان‌های آلیس مونرو هستند! و وقتی می‌بینی هر داستان را در هر مجموعه کاملا درک کرده‌ای و احساس می‌کنی در جهانی به دقت ساخته‌شده از جنس خود وجود خارجی یافته‌اند، به آسانی می‌توان دید که چگونه هر داستان کوتاه می‌تواند به رمانی بلند بدل شود، به‌خصوص داستان‌هایی مثل «توفان‌های ناشناس»، و «لبخندهای تقدیر»؛ آنها برایم همانند داستان‌های کوتاه تمام و کمال‌اند، اما بی‌شک دارای موقعیت‌های بسیاری برای بسط‌یافتن و طولانی‌شدن هستند. به‌عنوان یک خواننده، من حتی مشتاق بودم که داستان‌های طولانی‌تری را نیز دنبال کنم. اینگونه می‌پندارم که این طریقی غیرمستقیم از پرسیدن درباره آن است که آیا همیشه ایده‌هایتان به شکل داستان‌های کوتاه وجود داشتند یا آنکه تابه‌حال بر آن بودید که یکی از آنها را به رمان بنویسید؟

 

خب اول آنکه، روند نوشتن من صرف‌نظر از فرم، مشابه است: من فرزندانم را رها کردم، همسر بدی شدم و معلمی بی‌خیال و سربه‌هوا، این تنها وجه مشترک است. مطمئنا امر نسبتا بزرگ‌تری در نوشتن من وجود دارد و تنها به آن دلیل که یکی از بالاترین لذت‌ها، ساختن جهانی از هیچ است. این بالاترین لذت و خوشی من است و صفحه‌های بسیاری را در اختیار می‌گیرد. گویی ساختن زندان اشتازی است آنچنان که می‌توان همه راهروها و سلول‌هایش را، وجنات آدم‌ها بر صورت‌هایشان را مشاهده کرد، و جریان الکتریسیته‌ای را که از سیم‌ها عبور می‌کند احساس کرد و یا دانستن نام هر خیابان در شهر توفان‌زده و یا دیدن هر نور چشمک‌زن در شهر سئول از نظرگاه دو پناهنده. من تنها باید جهانی اینگونه را بسازم. می‌توانم بروم و دیگر بازنگردم. می‌دانم تمام این داستان‌ها چقدر طولانی است اما حقیقتا به کوتاهی دریافتن ایده و نوشتنشان کوتاه هستند.

 

وقتی برای بار اول متوجه شدم تنها شش داستان در آن مجموعه وجود دارد، اعتراف می‌کنم به این فکر کردم که برای یک مجموعه‌داستان بسیار کم هستند. اما باصداقت می‌گویم بعد از پایان خواندن سه داستان اول، «نیروانا»، «مرغزار تاریک» و «حقایق جالب»، به این نتیجه رسیدم که بهترین مجموعه‌داستان را مطالعه کردم، که باعث شده درباره ترتیب آنها پرسشی برایم به وجود بیاید. چقدر فکر و اندیشه صرف ترتیب قراردادن و نظم آنها شده؟ آیا برخی از داستان‌ها را اینگونه می‌بینی که یکی با دیگری به طریقی سخن می‌گوید؟ یکی به دیگری پاسخ می‌دهد؟ یا یکی بازگوکننده دیگری است یا به دیگری نقب می‌زند؟ و یا شاید چیزی در یکی از داستان‌ها مورد بحث و کنکاش قرار می‌گیرد که در داستان قبلی‌اش صحه بر آن گذاشته شده؟

 

من فقط نویسنده داستان‌ها هستم. به ناشر برای ترتیب و نظم‌دادن به قرارگرفتن داستان‌ها در مجموعه و تغییر عنوان داستان‌ها اعتماد کردم. مثلا «لبخندهای تقدیر» برایم به مصداق یادداشتی امیدبخش است زیرا اگرچه صحنه‌های بسیار پرطمطراقی در کتاب وجود دارد، خواننده باید پیشتر برود. بنابرین داستان قبلی برای نتیجه‌گیری و رفتن به داستان‌های بعدی بسیار مناسب است. «نیروانا» مقدمه خوبی است زیرا سریعا خواننده را درگیر می‌کند، بعد از خواندن دو صفحه با پرزیدنتی مواجه می‌شوی که پا به جهان می‌گذارد. من همیشه به عنوان نویسنده نگران این امر هستم که خواننده به هر پاراگرافی که برسد ممکن است در هر جایی از قصه، خواندن را رها کند، از این‌رو احساس می‌کنم شاید زبان در آن بخش الکن شده، اگر دیالوگ‌ها خوب نباشند، اگر پیشرفتی نباشد، اگر من به خواننده در انواع سبک و سیاق‌ها سرنخی فوری ندهم، او مرا رها خواهد کرد. این ترس بزرگ من است.

 

ایده داستان «جورج اورول یکی از دوستان من بود» از کجا به ذهنتان خطور کرد؟

من در آلمان بسر می‌بردم که تلویزیون آلمان خواست با من مصاحبه کند. آنها گفتند بیا در زندان با تو گفت‌گویی داشته باشیم. و سپس مرا به آن زندان بردند، زندان اشتازی، آن گفت‌وگوی ترسناک را در سلولی که زندانیان در آن حبس ابد می‌شوند، انجام دادند. مکان بسیار چندش‌آور و وحشتناکی بود. پس از آن با مدیر برنامه‌هایم گشت‌وگذاری در آلمان داشتیم.

 

او به من گفت تمام محله پر شد از افسرهای اشتازی، که قبلا در آنجا کار می‌کردند و دزدکی مدام در آن محله اطراف زندان پرسه می‌زدند و فیلم‌هایی برای پخش در یوتیوب می‌گرفتند. همچنین گفت سرپرست زندان سگش را هر روز صبح به اطراف زندان برای قدم‌زدن می‌آورد. از او پرسیدم پیش آمده که با او سر صحبت را باز کنی؟ و او گفت خیر. تمام آنچه که می‌خواهم بگویم این است که، چیز تماما دیده‌نشده، همانند جرقه‌ای برانگیزاننده تخیل آدمی است و ذهن شروع می‌کند به تکمیل باقی پرتره. ایده سرپرست زندان و سگ کوچکش، لحظه‌ای ذهن مرا رها نکرد! آن مرد چگونه می‌تواند اعمالش را برای خود توجیه کند؟ چگونه فردی روح و روانش را در برابر آزار و اذیت‌هایی که تحت عنوانی مثبت بر دیگران متحمل کرده، می‌تواند آرام کند؟

 

می‌خواهم درباره «مرغزار تاریک»، داستانی که به نظرم واقعا همچون نگینی در میان داستان‌های مجموعه می‌درخشد، و داستانی که امید دارم که همه آن را بخوانند و سال‌های آتی آن را آموزش دهند، چند سوال بپرسم؛ مهم‌ترین چیزی که در آن بسیار می‌ستایم آن است که در قالب اول‌شخص، روایت داستان را بیان کردید؛ آنچه بیشتر داستان‌نویسان از جمله من از آن بیزاریم. راوی «جورج اورول یکی از دوستان من بود»، در وضعیت بیزاری تام از این نوع روایت، یادآور دو امر است، می‌گوید «باید کسی باشد که وظایف ناحوشایند را نیز به عهده بگیرد» و «واقعیت آن است که وظیفه، ما را فرامی‌خواند تا کارهایی را انجام دهیم که تمایلی به آنها نداریم.» آیا در مقام نویسنده، این مقاصد و اهداف با روحیات شما مطابقت دارد، و توضیح‌دهنده این امر هستند که چرا شما خرسندانه در شخصیت ذهن یک پدوفیل ظاهر شدید؟ آیا این وظیفه‌ای است که باید در جایگاه نویسنده به آن عمل کنید؟

 

من پاسخ‌های بسیاری برای این پرسش دارم زیرا این داستان، یک منبع ساده ندارد. من شدیدا مانند سال‌های گذشته احساس می‌کنم نوشتار من رویکردی است به ساختن پرتره از مردمی که شناخته‌شده نیستند، از جمله مردمی که به تنهایی نمی‌توانند حرف خود را بیان کنند. من همیشه به دانشجویانم می‌گویم اینکه روزی داستان‌نویس خوبی شوید و داستان مهمی برای گفتن داشته باشید امری است دست‌نیافتنی. امری دست‌نیافتنی و عجیب؛ بنابراین اگر داستان‌گفتن بلدید، وظیفه دارید تا قصه‌های دیگران را روایت کنید. پس از آنکه به زندان اشتازی رفتم، درباره آنکه آیا کسی خاطراتی از اشتازی دارد پرس‌وجو کردم، و هیچ‌کسی نتوانست خاطراتی تعریف کند. می‌دانی اگر می‌توانستم تنها یک کتاب بخوانم، مطمئنا داستانی نمی‌نوشتم.

 

نوشتن درباره کره شمالی باعث شد تا شدیدا کنجکاو و ولع‌زده شوم و پرتره‌ای انسانی از شهروند کره شمالی‌بودن برایم چیزی بود که نمی‌توانستم آن را بیابم. در آن‌هنگام بود که آغاز به نوشتن از کره شمالی کردم. در «مرغزار تاریک» با افرادی مواجه می‌شوی که قربانی سوءاستفاده هستند و می‌دانیم که گامی به پیش‌برداشتن برای قربانیان اینچنینی امری نادر است و شجاعانه. اما در آنجا هیچ هتاکی وجود ندارد. به عبارت دیگر سعی کن تا فردی را، خارج از حوزه پزشکی بیابی که اذعان کند «من دست به اعمالی شیطانی زدم. اما گرچه دیگر فرد قبلی نیستم اما کرده‌های من در اینجا وجود دارد و چرایی آنها ، و من با تو این امکان انسانی را به اشتراک می‌گذارم.» نمی‌توانی چنین کسی را بیابی.

 

انها منفورترین اشخاص در جامعه ما به شمار می‌روند، دلایل بسیاری وجود دارد که ما باید به آن توجه داشته باشیم به‌خصوص اگر در گذشته افرادی قربانی بودند، و من باور دارم که این امر نیز در موارد مختلف صدق می‌کند. این مساله، نظراتی را که در حوزه انسانی دانشگاه بسیار نسبت به آن بی‌توجه هستیم و مدام در پی تغییر مفاد و ماهیت آنها، از این قرار که هر فردی دارای انسانیت کاملی است و همه افراد جامعه در برخی از جایگاه‌ها مثل هم هستند، در ترازوی محک قرار می‌دهد. ما دوست داریم در دانشگاه کنش داشته باشیم، همانند هر فردی که التزام تام نسبت به انسان‌بودن دارد. و این چیزی است که من به آن ایمان دارم، اما امری نیست که بتوان به سهولت درباره آن نوشت.

 

armandaily.ir
  • 23
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

چکیده بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید

نام کامل: هیثم بن طارق آل سعید

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

حکایت های اسرار التوحید اسرار التوحید یکی از آثار برجسته ادبیات فارسی است که سرشار از پند و موعضه و داستان های زیبا است. این کتاب به نیمه ی دوم قرن ششم هجری  مربوط می باشد و از لحاظ نثر فارسی و عرفانی بسیار حائز اهمیت است. در این مطلب از سرپوش تعدادی از حکایت های اسرار التوحید آورده شده است.

...[ادامه]
ویژه سرپوش