آن نامهها نگاهی متفاوت به تاریخ ساخت بمب در آلمان دارند چرا که هایزنبرگ و همکارانش توانسته بودند که راهی بی سر و صدا برای اتخاذ یک تصمیم اخلاقی را پیش بگیرند. هایزنبرگ، مردی که آلمان به او احتیاج داشت.
سرباز هایزنبرگ و بمب مفقوده!
بلافاصله پس از اتمام جنگ جهانی دوم در اروپا و پسلرزههای حمله اتمی هیروشیما، تمام فیزیکدانان جهان با این پرسش مواجه شدند که آلمانیها تا ساخت بمب اتم چقدر فاصله داشتند؟ اما مشخص نیست که از چه کسی باید این سوال را پرسید. آن زمان در آلمان، تمام کارهای مربوط به ساخت و توسعه بمب اتمام در کمال احتیاط و اختفا انجام میشد و حتی ۱۰ تن از دانشمندان برجسته فعال در زمینه تحقیقات هستهای آلمان کاملا مفقود شده بودند.
آو بوکس، یکی از آن دانشمندان مفقوده "اُتو هان" (Otto Hahn) بود. وی نخستین شخصی بود که در مورد فرآیند "شکافت هستهای" که پیشنیاز ساخت بمب بود، صحبت کرد. اُتو هان به خاطر اکتشافاتش در ۱۵ نوامبر سال ۱۹۴۵ میلادی برنده جایزه نوبل شیمی شد، اما بعد مشخص شد که کمیته اهدای جوایز هیچ ایدهای نداشت که کجا میتواند هان را پیدا کند!
از جمله افرادی که از هان خبر داشتند میتوان به گروهی از دانشمندان اشاره کرد که بمب اتم آمریکا را در لوس آلاموسِ نیومکزیکو توسعه داده بودند. بسیاری از آن دانشمندان مانند "ویکتور وایسکاپف" (Victor Weisskopf) و "هانس بیته" (Hans Bethe) طبق استانداردهای نازیها یهودی محسوب میشدند و از دست هیتلر گریخته بودند. آنها در شروع جنگ بیم آن داشتند که مبادا "ورنر هایزنبرگ،" فیزیکدان آلمانی، برای هیتلر بمب اتم بسازد.
آمریکاییها هایزنبرگ را ربودند!
بیته و وایسکاپف در سال ۱۹۴۲، پس از آنکه متوجه شدند که قرار است هایزنبرگ در زوریخ یک سخنرانی علمی را ایراد کند از یک سازمان آمریکایی خواستند تا او را در سوئیس بربایند و حتی پیشنهاد همکاری در این زمینه را نیز مطرح کدند. از این طرح، در کمال غیرمحتمل بودنش، اسناد و مدارک زیادی وجود دارد. [۱] اما پس از پیچ و خمهای فراوان، طرح اصلی آنها به شکلی دیگر اجرایی شد: هایزنبرگ در ماه مه ۱۹۴۵ میلادی در جنوب آلمان دستگیر شد.
هایزنبرگ، هان و دانشمندان دیگر آلمانی تا ماه نوامبر به شکلی مخفیانه در فارم هال بریتانیا نگهداری میشدند. مردی که بیش از همه در این کار نقش داشت، یک دانشمند هلندی به نام ساموئل گودسمیت بود که مدیر علمی یک گروه اطلاعاتی به نام "ماموریت آلسوس" بود. ماموریت گودسمیت این بود که رد دانشمندان هستهای آلمان نازی در پروژه "شکافت هستهای" را بزند و به این سوال اساسی پاسخ دهد: آلمانیها چقدر به بمب اتم نزدیک شدند؟
پروژه منهتن
هر آنچه بیته و وایسکاپف در یکی دو سال ابتداییِ پس از جنگ از پاسخ آن سوال میدانستند، از طریق اطلاعاتی بود که گودسمیت، از همکاران پروژه منهتن [پروژهای که به ساخت بمب اتم انجامید] جمعآوری میکرد. پاسخ دندانگیری نصیبشان نشد. تمام آنچه ماموریت آلسوس دریافت کرد، این بود که آنها هیچ خطری برای متفقین محسوب نمیشدند – در عوض آنها دریافتند که برنامهای در مقیاس کوچک و با بودجه محدود وجود دارد که بر روی یک رآکتور تجربی مخفی در غاری در جنوب آلمان تمرکز داشته و هایزنبرگ به اشتباه فرض میکرده که به زودی موفق خواهد شد. وقتی که گودسمیت برای اولین بار در ماه مه سال ۱۹۴۵ میلادی با هایزنبرگ صحبت کرد، او از اینکه آلمانیها دستاوردهای چندانی نداشتهاند رنجور شده بود. هایزنبرگ که در اوایل سال ۱۹۴۶ میلادی از دست بریتانیاییها آزاد شده بود، برای اعطای فرصتی دیگر پافشاری میکرد – به گفته وی، آلمانیها بر سر ساخت بمب به یک دوراهی اخلاقی رسیده بودند زیرا این کار برای آلمانِ زمان جنگ بسیار هزینهبر بود.
مقامات آمریکایی بحثهای اخلاقی را کنار گذاشته و نسبت به سوال اساسی گودسمیت دیگر علاقهای نشان نداند؛ یکی از دلایلش این بود که ماموریت آلسوس نشان داده بود که آلمانیها بمب یا نمونه اولیه آن، رآکتور فعال، مخازن پلوتونیوم و اورانیوم ۲۳۵ یا حتی گروهی از دانشمندان متخصص در ساخت بمب که برای روسها کار کنند، در اختیار نداشتند. اما بیته و وایسکاپف متفاوت بودند. از آنها در مقام دانشمند، دوستان دوران پیش از جنگ هایزنبرگ و حتی دانشمندان فعال در زمینه بمبسازی انتظار بیشتری میرفت تا سوالات بیشتری از هایزنبرگ بپرسند. اما به محض اینکه سوال اصلی پاسخ داده شد – آن هم نه پاسخی صحیح و جامع – آنها دیگر هیچ کنجکاوی نشان نداند.
دیدار مجدد بیته با هایزنبرگ در مورد " ناکامی آلمان"
بیته در سال ۱۹۴۸ میلادی در گوتینگن با هایزنبرگ دیدار کرد؛ در آنجا هایزنبرگ و همکارانش دوباره به رشته فیزیک روی آورده بودند. بیته به من گفت که گفتگویشان کاملا دوستانه بود اما او تمام تلاشش را کرد تا بدون هیچ سوال اضافی در مورد "ناکامی آلمان" فقط به فکر گذراندن وقت با هایزنبرگ باشد.
وایسکاپف نیز دقیقا همان کار را کرد. وی در سال ۱۹۴۸ میلادی چند نامه با گودسمیت رد و بدل کرد که هنوز خودش را با پرونده ناکامی هایزنبرگ مشغول کرده بود؛ در آن نامهها اما وایسکاپف به وضوح از ادامه بحث با گودسمیت خسته شده بود: «بهتر است این کنکاش بیهوده در گذشته را متوقف کنیم.» او حتی گفت که تصمیم دارد به هایزنبرگ نیز همین حرفها را بزند: «فقط یک چیز خواهم گفت اما کاملا رسا آن را بیان خواهم کرد: کنکاش در مورد گذشته را رها کنیم.»
یقینا هایزنبرگ جواب بسیاری از سوالات را میدانست اما مرگش در سال ۱۹۷۶ این روزنه را برای همیشه بست. پیچیدگی معمای "ناکامی هایزنبرگ" پس از انتشار حقایقی از آلمانِ پس از جنگ در رابطه با اینکه چرا طرح ساخت بمب در آلمان نازی پس زده شد و حتی در سال ۱۹۴۲ کاملا تعطیل شد، بیش از پیش شد. آلمان مزایای زیادی در دست داشت: دانشمندان تراز اول، تخصص فنی، اقتصاد بزرگ که پشتوانه پروژههای عظیم است، دسترسی به هسته اورانیوم در چکسلواکی و بیش از همه استقبال از توسعه انواع سلاح در بخشی از ارتش آلمان به نام "هیرِ سوآفنامت" که تنها در روز اول جنگ (یعنی سه سال پیش از دست به کار شدن آمریکاییها) پروژهای برای ساخت بمب در دست داشت. بهترین توضیح – در حقیقت تنها توضیح – برای اتفاقات سال ۱۹۴۲ میلادی آلمان را میتوان از گفتگوی آلبرت اشپر (Albert Speer)، سزار اقتصادی هیتلر، با مجله آلمانی اشپیگل در سال ۱۹۶۷ ارائه داد؛ وی گفته بود که ساخت بمب برای آلمان درگیر جنگ پروژهای بسیار بزرگ است.
ما از هایزنبرگ خواستیم که فهرستی از مواد و بودجه مالی مورد نیازشان را تهیه کند. اما خواسته آنها خیلی کم بود: تنها چند میلیون مارک. به همین خاطر نتیجهگیری کردیم که احتمالا توسعه آنها در مراحل ابتدایی قرار دارد و ظاهرا حتی فیزیکدانان هم چندان علاقهای به پیشبرد آن برنامه ندارند.
با شنیدن این حرفها اولین پرسشی که به ذهن یک تاریخدان میرسد این است: پس چرا هایزنبرگ این توصیه را کرد که موجب اتمام برنامه ساخت بمب شد؟ وایسکاپف در اوایل دهه ۹۰ از اینکه نتوانسته بود از فرصتهای بیشمار برای "سرکشی به گذشته" استفاده کند، به شدت افسوس میخورد – زیرا او به سادگی میتوانست شخصا از هایزنبرگ بپرسد که چرا کارها آن شکلی پیش رفت.
وایسکاپف در مصاحبهای در سال ۱۹۹۱ به من گفت: «ما هرگز صحبت نکردیم. بیش از همه خودم را سرزنش میکنم زیرا هیچ وقت پیش او نرفتم و از او نخواستم که ماجرا را برایم تعریف کند.»
الیزابت شوماخر
الیزابت شوماخر شاهد اتفاقات شده بود. او زمانی که در یک جشنواره موسیقی لایپزیگ در ژانویه ۱۹۳۷ میلادی با هایزنبرگ آشنا شد، تنها ۲۲ سال سن داشت. آنها سه ماه بعد با هم ازدواج کردند. آنها در طول ۹ سال بعد و به خاطر اتفاقاتی که مجبور میشدند از هم دور باشند، در مجموع ۳۰۰ نامه رد و بدل کردند که همگی پس از جنگ سالم ماندند. در این نامهها شاهد نگرانیهای آنها از شرایط موجود و امید برای تشکیل خانوادهای کاملا عادی را میتوان دید؛ حتی به برنامه بیفایده تحت مدیریت هایزنبرگ نیز اشارهای شده بود.
این زن و شوهر میدانستند که پلیس مخفی آلمان میتواند آزادانه نامههایشان را بخوانند و به همین خاطر در مورد بحثهای خطرناک صحبت نمیکردند.
آلبرت انیشتین و فیزیک یهودی
هایزنبرگ پیشتر به خاطر تدریس تئوریهای انیشتین تحت تعقیب گشتاپو قرار گرفته بود. نازیها این دانشمندان را با لفظ اهانت آمیز "فیزیک یهودی" یاد میکردند. با شروع جنگ، سرنوشت مخوفی انتظار این دانشمندان را میکشید و آنها خطر را احساس کرده بودند. آن نامهها حالا با عنوان "لیِ عزیزم" (My Dead Li) به انگلیسی منتشر شده است. البته خواننده نباید منتظر افشاگری چندانی باشد ولی میتواند خلق و خوی و نگرانیهای فکری هایزنبرگ را احساس کند.
الیزابت در سال ۱۹۹۸ میلادی یعنی ۲۲ سال پس از مرگ همسرش از دنیا رفت. وی به هنگام مرگ، تمام نامهها را نزد دختر بزرگش "آنا ماریا" گذاشت. دخترش نیز نامهها را ویراستاری کرد و کارهایش چاپش را انجام داد.
اولین نامه بلافاصله پس از آشنایی هایزنبرگ و الیزابت نوشته شده که در آن هایزنبرگ گفته که کاملا شیفته الیزابت شده است. دیری نپایید که آن دو با یکدیگر ازدواج کردند، اما تجارت و جنگ بین آنها مدام فاصله میانداخت.
سفر هایزنبرگ به ایالات متحده
از جمله نامههای مهم هایزنبرگ میتوان به موارد زیر اشاره کرد: سفر هایزنبرگ به ایالات متحده در سال ۱۹۳۹ میلادی؛ نقش او به عنوان رئیس تحقیقات شکافت هستهای در انجمن قیصر ویلهلم در برلین؛ سفر به کپنهاگ برای صحبت با نیلز بور در سپتامبر ۱۹۴۱ میلادی؛ ملاقات با آلبرت اشپیر در ژوئن ۱۹۴۲ میلادی؛ کنارهگیری از تیم تحقیقاتی رآکتور در جنوب آلمان در سال ۱۹۴۳ میلادی؛ چند ماه حبس به همراه چند دانشمند آلمانی در فارم هال پس از اتمام جنگ جهانی دوم.
خوانندگان درست مانند الیزابت نامهها را مطالعه خواهند کرد و برای خواندن آن کنجکاو خواهند بود. ما نیز درست شبیه الیزابت متوجه اشتیاق هایزنبرگ از دیدار با نیلز بور خواهیم شد.
مکالمه هایزنبرگ و نیلز بور
اینکه دقیقا هایزنبرگ به نیلز بور چه گفت و او چه برداشتی کرد، چندان مشخص نیست. اما به نظر میرسد که هایزنبرگ به نحوی امکان ساخت بمب اتم را مطرح کرده ولی بور به محض بو بردن از موضوع، بحث را پایان داد – شاید این موضوع نشان میداد که آلمان برنامهای فعال برای سخت بمب اتم داشت. (پس از ترک هایزنبرگ، بور به ایالات متحده رفت و بر روی پروژه بمب اتمی لوس آلاموس به عنوان مشاور مشغول به کار شد.)
هنگام بازگشت هایزنبرگ به هتل، ساعت از نیمه شب عبور کرده بود. آنجا بود که اتفاقات همسفر جوانش کارل فریدریش فون وایتسزکر (Carl Friedrich von Weizsäcker) را مطرح کرد. گرچه کارل نزدیک به ۱۰ سال از او کوچکتر بود، اما آن دو دوستان بسیار صمیمی برای هم بودند.
عشق به خواهر وایتسزکر
پیش از آنکه هایزنبرگ با الیزابت آشنا شود، عاشق خواهر کارل وایتسزکر "آلدهاید" شده بود. هایزنبرگ، وایتسزکر و یک دانشمند دیگر به نام "کارل ویرتس" مسئولان هدایت تحقیقات هستهای برای عبور از دو خطر بودند – تعطیلی کامل (که باعث اعزام دانشمندان جوان به خطوط نبرد میشد) و جنگی سخت در روسیه، یا تبدیل شدن به ابزار افراطیهای نازی که فکر میکردند بمب اتم میتواند موجب پیروزی کامل هیتلر شود. هایزنبرگِ پریشان به وایتسزکر گفته بود که بور «هیچ کدام از حرفهایم را نفهمیده بود. بحث کاملا منحرف شد.»
بور عصبانی شده بود و هایزنبرگ مایوس؛ در آن مکالمه که هر دو نفر برداشت متفاوتی از آن داشتند، نکاتی به جز برنامه اتمی آلمان مطرح شد. (نمایشنامهای توسط مایکل فرِین با نام "کپنهاگ" در همین ارتباط نوشته شده است.)
در اواخر ۱۹۴۱ میلادی، پس از ملاقات هایزنبرگ و نیلز بور، بخش مربوط به بمب تحقیقات تقریبا فراموش شده بود؛ اما تیر خلاص زمانی به پیکره این برنامه خورد که در ماه ژوئن سال بعد، ملاقاتی بین هایزنبرگ و چند پژوهشگر مطرح دیگر از جمله آلبرت اشپیر شکل گرفت.
در نامه هایزنبرگ به الیزابت، که روز بعد از ملاقات با اشپیر و در قطار برلین – لایپزیگ نوشته شده بود، آمده است: «تمام برنامه برای من عجیب و دردسرساز است؛ دیگر قرار نیست نگران حلقه لنارد – استارک [حلقهای از فیزیکدانان آلمانی که هایزنبرگ را متهم به دنبال کردن فیزیک "یهودی" میکردند] باشم.»
آن دیدار باعث شد که ترس هایزنبرگ برای همیشه فرو بریزد؛ برنامه هستهای آلمان برای همیشه تعطیل شد.
هایزنبرگ چند روز بعد از بیم آنکه مبادا کسی نامهاش به الیزابت را بخواند به او نامه نوشت و پرسید که «آیا نامه قبلیام در مورد کنفرانس اشپیر به دستت رسید؟» البته موقعیت هایزنبرگ موجب مصونیت او میشد اما نگران بود که اطلاعات به دست دیگران نیفتد.
با نزدیک شدن به ماههای پایانی جنگ جهانی دوم، دنیای هایزنبرگ نیز کوچک و کوچکتر میشد. او دیگر فقط بیشتری برای دنبال کردن "مشکلات تئوری" داشت اما خودش اعتراف کرد که «کمی احمقانه به نظر میرسد.» وی در ژانویه سال ۱۹۴۵ میلادی در نامهای به الیزابت نوشت: «دارم سعی میکنم که انجمن در کوچکترین مقیاس خود عمل کند. با تمام شرایط باید مانع تعطیلی کامل آنجا و بیکار شدن عدهای شد.»
هیروشیما
هایزنبرگ در هفتههای پایانی جنگ، خاطراتش از سفر سه روزه با پای پیاده، قطار و دوچرخه برای ملاقات مجدد خانوادهاش در "اورفلد" را نوشت. هایزنبرگ در روز ۲ ماه مه، یعنی ۱۰ روز پس از بازگشت به خانه، توسط کلنل آمریکایی "بوریس پاش" (Boris Pash)، فرمانده یگان اطلاعات، دستگیر شد. او سپس ۸ ماه با آسودگی خاطر و آسایش در زندان بود.
در آن مدت از هایزنبرگ به بهترین شکل پذیرایی شد، اما او حرفی نزد. در همان مدت، او به همراه ۹ دانشمند آلمانی دیگر از جمله وایتسزکر در فارم هال زندانی بودند. هایزنبرگ تا پیش از ترخیص از زندان تنها اجازه نوشتن دو یا سه نامه به خانه را کسب کرد – یکی از آن نامهها در ۶ اوت، روز حمله اتمی به هیروشیما، نوشته شده بود.
آلمانیها دانش ساخت بمب را نداشتند
به مجرد اینکه به هایزنبرگ و زندانیان دیگر در همان روز حمله اتمی هیروشیما اطلاع داده شد، آنها در مورد دانش ساخت بمب اتم، دلایل ناکامی آلمان و پرسشهای اخلاقی پشت ساخت چنین بمب مهلکی به بحث و گفتگو پرداختند. اکثر صحبتهای آنان به شکلی مخفیانه توسط بریتانیاییها ضبط و نزدیک به ۴۰ سال بعد در کتابی با عنوان "نوارهای فارم هال" منتشر شد. از مکالمات چنین برمیآید که آلمانیها هیچ اطلاع درست و درمانی از ساخت بمب اتم در اختیار نداشتند و نمیدانستند که چگونه باید آن را بسازند. آن ۱۰ دانشمند همگی یکدیگر را میشناختند اما به ندرت پیش آمده بود که با هم در دوران جنگ همکار باشند. آنها به لحاظ سیاسی رویکردهای متفاوتی داشتند و هیچ یک نتوانسته بودند در پروژه خود به موفقیت دندانگیری دست پیدا کنند. البته همه آنها از جمله هایزنبرگ و وایتسزکر نگران این بودند که اعمالشان در دوران صلح پس از جنگ چگونه قضاوت شود. [۳]
هایزنبرگ پس بازگشت به آلمان در ژانویه ۱۹۴۶ میلادی در نامههای به الیزابت دلایل ناکام ماندن برنامه آلمان را شرح داد:
شاید پرسیده باشی که چرا برنامه بمب اتمی پیش نرفت...یکی از نگرانیهای ما مباحث اخلاقی پیرامون ساخت بمب اتمی بود. امکانات فنی و سازمانی ما در آلمان در مقایسه با آمریکا اجازه ساخت بمب را نمیداد. به همین خاطر تمرکزمان را بر روی ساخت رآکتور متمرکز کردیم. در پایان جنگ با موفقیت فاصله چندانی نداشتیم.
هایزنبرگ فقط برای الیزابت یک نکته دیگر در مورد ساخت و توسعه بمب اتم اضافه کرد: «برخی از دوستان بریتانیایی و آمریکایی که روی این پروژه کار میکردند را میشناسم. برخی حتی از شاگردان خودم هستند؛ اما آنها نیز شاید به خاطر چنین فاجعهای خودشان را مسئول بدانند.»
قضاوت هایزنبرگ برای کسانی که بمبهای هیروشیما و ناگاساکی را ساختند نامشخص بود. پرسش او "آیا درست بود؟" را هنوز هم نمیتوان جواب داد. یکی از کنایههای تاریخ همین است که هایزنبرگ، که هیچ بمبی نساخت، اولین دانشمند فیزیک اتمی بود که میخواست خودش را توجیه کند. چیزی که جامعه علمی بینالملل مایل بود بداند این بود که آیا هایزنبرگ کاملا با مسئولیت و به خوبی عمل کرده بود و یا اینکه مانند یک "آلمانی خوب" کاری که به او گفته شده بود را انجام داده بود. فیلیپ موریسون، فیزیکدان آمریکایی، نوشت: «هرگز نمیتوان فیزیکدانان آلمانی را بخشید. نه به خاطر تلاش برای ساخت بمب، زیرا بریتانیاییها و آمریکاییها این کار را انجام داده بودند؛ بلکه به خاطر اینکه آنها قصد داشتند برای "هیملر و آشویتس" بمب اتم بسازند.»
مباحث اخلاقی پیرامون ساخت بمب در آلمان
البته فقط هایزنبرگ مورد هجمه موریسون نبود؛ او به کلی دانش آلمانیها را زیر سوال برده بود. بحث او در جدال مسئولیت اخلاقی دانشمندان مطرح شده بود که پس از استفاده از گازهای سمی در جنگ جهانی اول بالا گرفته بود. گازهای سمی و بمب اتم باعث افزایش چنین بحثهایی در سطح جهان شد. به تدریج، اینکه هایزنبرگ چه کارهایی کرد و چرا آن کارها را انجام داد، به سوالات ناخوشایند عصر هستهای انجامید.
همین مباحث اخلاقی بود که تلاش دانشمندان آلمانی را زیر سوال برد. هایزنبرگ، وایتسزکر و دانشمندان دیگر هرگز با درخواست ارتش آلمان مبنی بر ساخت بمب اتمی مخالفت نکردند. هایزنبرگ در گفتگو با خبرنگار نیویورک تایمز در دسامبر ۱۹۴۸ میلادی گفته بود: «اصلا نیاز نبود که ما تصمیم اخلاقی بگیریم. زیرا ارتش آلمان در دوران جنگ از ساخت بمب را غیرممکن میدانست.»
اما ارتش آلمان چگونه به این نتیجه رسید؟ آیا هایزنبرگ و همکارانش به ارتش گفتند یا شاید هم آلبرت اشپیر در سال ۱۹۴۲ میلادی آنها را آگاه ساخته بود؟ سرنوشت برنامه هستهای آلمان در نهایت با سرنوشت کارهای هایزنبرگ گره خورده است.
پیام سری به کمیته اورانیوم
در نخستین سالهای پس از جنگ، بحثهای زیادی درباره نقش هایزنبرگ و همکارانش بالا گرفت؛ افرادی که به نحوی در ساخت بمبهای اتمی انداخته شده بر روی هیروشیما و ناگاساکی نقش داشتند. این مسئله هنوز هم دردناک است. اما شواهد نشان میدهد که سازندگان آن بمبها احتمالا هدفی پنهان داشتند. من برای شما دو مثال میزنم که قلب مسئله را هدف میگیرد.
فریتس رایش، ریاضیدان آلمانی و یکی از آخرین یهودیهایی که پیش از بسته شدن مرز به سلامت از آن عبور کردند، در آوریل سال ۱۹۴۱ میلادی پیامی سری را از سوی هایزنبرگ با خود آورد تا به دست رادولف لادنبورگ، فیزیکدان دانشگاه پرینستون آمریکا، برساند. چند روز بعد، لادنبورگ پیام رایش را به دست "کمیته اورانیوم" واشنگتن، جایگزین پیشین پروژه منهتن، رساند. لادنبورگ منبع پیام را "همکاری قابل اعتماد" در آلمان معرفی کرد که میخواست به آمریکاییها هشدار دهد:
که تعداد زیادی از دانشمندان آلمانی تحت راهنماییهای هایزنبرگ در حال کار بر روی مشکل بمب اورانیوم هستند و هایزنبرگ نیز شخصا ساخت بمب را تا جای ممکن به تعویق خواهد انداخت زیرا از عواقب فاجعه بار آن میترسد؛ اما او نمیتواند از دستورات مافوقهای سرپیچی کند و اگر مشکل قابل حل شدن باشد، در آینده نزدیک حل خواهد شد. بنابراین او توصیههای لازم را به ما کرد تا دست بجنبانیم تا آمریکا عقب نماند.
مثال دومی که برایتان میزنم، نامهای است که به ندرت به آن اشارهای شده است: نامهای در ۷ ژوئیه ۱۹۹۰ میلادی که از سوی روزنامه معتبر آلمانیزبان "فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ" منتشر شد و به گفتگویی با کارل فردریش فون وایتسزکر در مورد بمبهای اتم اشاره دارد که در اوایل سال ۱۹۴۴ میلادی صورت گرفته بود. صاحب نامه ماکس هیملهِبر (Max Himmelheber)، مخترع آلمانی و خلبان دوران جنگ آلمان، بود که پیش از جنگ جهانی دوم با وایتسزکر در برلین دیدار داشت. هواپیمای مسرشمیت هیملهبر در سپتامبر ۱۹۴۰ میلادی به دست بریتانیاییها افتاد و او مجبور شد سه سال آیندهاش را به عنوان اسیر جنگی در بریتانیا بگذراند و وقتش را با نوشتن مقالهای در مورد "محدودیتهای تکنولوژی" پر کند.
وی در مقالهاش نوشت که تمام دستاوردهای بزرگ تکنولوژی کشف شدهاند به جز یکی: "کبریت" مورد نیاز برای آزادسازی انرژی محبوسِ داخل اتم. هیملهبر در سال ۱۹۴۳ از طریق برنامه جابجایی اسرا نخست به سوئد رفت و از آنجا راهی آلمان شد و مقالهاش را به وایتسزکر رساند. وایتسزکر نیز سپس او را به دانشگاه استراسبورگ، جایی که خود در آن مشغول تدریس بود، دعوت کرد.
شوکه شدن به خاطر کشف "کبریت"
هیملهبر در نامهای که سال ۱۹۹۰ نوشت، اظهار داشت که از جمله وایتسزکر به شدت شوکه شده بود: «او به هیملهبر گفته بود که ما "کبریت" را پیدا کردهایم.» هیملهبر در ادامه نوشت:
[وایتسزکر] از من پرسید که آیا اسامی اُتو هان و فریتس استراسمان به گوشم خورده و پرسید که آیا در مورد موفقیتهایشان چیزی میدانم. او همچنین گفت که هایزنبرگ و همکارانش در سپتامبر ۱۹۳۹ توسط بخش تحقیقاتی ارتش احضار شدهاند. همین احضارها موجب شد تا دانشمندان فیزیک اتمی اطراف هان گرد هم بیایند. احتمالا از آنها پرسیده شده بود که آیا توان ساخت بمب اتمی را دارند... وایتسزکر به من گفت که آن گروه معتقد بودند که چنین سلاح ترسناکی نباید تحت هیچ شرایطی در جهان تولید شود و این وظیفه اخلاقیشان است که همکاری در چنین پروژهای را رد کنند. اظهارات آشکارای آن دانشمندان به نوعی خرابکاری، اگر نه خیانت به کشور، محسوب میشد. به همین خاطر وایتسزکر به آنها گفت که دلیل عدم همکاریشان را عدم امکان ساخت بمب با توجه به شرایط حاضر یعنی جنگ جهانی دوم اعلام کنند.
این حرفها تاثیر زیادی بر روی من گذاشت. نمیتوانستم درک کنم که تنها چند هفته پس از بازگشت از انگلستان با گروه مخالف هیتلر و جنگ تمام عیار آشنا شدهام؛ گروهی متشکل از شخصیتها برجسته که به نحوی بر سرنوشت انسانیت تاثیر گذاشتند. [۴]
هایزنبرگ، مردی که آلمان به او احتیاج داشت
آن نامهها نگاهی متفاوت به تاریخ ساخت بمب در آلمان دارند چرا که هایزنبرگ و همکارانش توانسته بودند که راهی بی سر و صدا برای اتخاذ یک تصمیم اخلاقی را پیش بگیرند. [۵]
هایزنبرگ در سی سالی که پس از جنگ عمر کرد، هر بار که در مورد "ناکامی آلمان" مورد پرسش قرار میگرفت پاسخ میداد که در نامههایش به الیزابت در پیش از جنگ، زمان جنگ و پس از آن اشاره کرده که در آلمان باقی مانده زیرا آلمان به او احتیاج داشته است. تصمیم اخلاقی و دشوار ساخت بمب علیرغم غیرممکن به نظر رسیدنِ آن پروژه، به گردن او افتاده بود. پاسخ او دقیقا همان چیزی است که انتظار شنیدنش را دارید: مردی که نمیخواست آن اتفاق رخ دهد و راهی برای دادن پاسخ منفی پیدا کرده بود.
- 18
- 6