مراسم رونمایی از کتاب «خاموشی یک پهلوان» جمعه ۲۹ دیماه در دفتر نشر صمدیه برگزار شد. این کتاب که به کوشش امیر (بهروز) طیرانی، تاریخپژوه و توسط نشر صمدیه منتشر شده، مجموعه گزارشها، گفتوگوها و مطالبی درباره جهانپهلوان غلامرضا تختی است که در زمان حیات وی و سالهای اخیر در رسانههای نوشتاری ایران اعم از روزنامه، مجله و سایت انتشار یافته است. در این مراسم عباس شیرخدا، سعید فائقی (معاون فنی اسبق سازمان تربیت بدنی)، خیرالله امیری (کشتیگیر پیشکسوت و همدوره تختی)، نظامالدین قهاری (از آشنایان خانوادگی تختی)، منصور برزگر (کشتیگیر پیشکسوت) و امیر طیرانی درباره وجوه شخصیت تختی سخن گفتند.
چرا تختی ماندگار شد؟
عباس شیرخدا، مرشد زورخانه که مردم ایران سالها صبح خود را با زنگ زورخانه و آواز او آغاز کردهاند، سخن خود را با این پرسش که چرا همیشه از تختی یاد میشود؟ آغاز کرد و افزود: «افرادی چون حبیبی، موحد و سوریان بهتر از تختی کشتی میگرفتند و مدالهای بیشتری نیز در این زمینه به دست آورده بودند؛ اما دلیل ماندگار شدن نام تختی نجابت و مردمداری او بود. ما با تختی هممحلهای بودیم و من ایشان را از دوران مدرسه میشناسم. ایشان متولد ۱۳۰۹ و من متولد ۱۳۱۲ هستم. یکی از افتخاراتم این است که هم برای مجلس عروسی ایشان و هم در مراسم خاکسپاری برایشان خواندم. ماجرای تلاشهای تختی برای کمک به زلزلهزدگان بوئینزهرا را همه میدانند. تختی با کشتیگیر روس مسابقه داشت، وقتی دید یکی از انگشتان دست او آسیب دیده و پانسمان شده است، به گونهای کشتی گرفت که به دست او آسیب نرسد و بازی را به او واگذار کرد. این مرام تختی آنقدر بر کشتیگیر روس تاثیر گذاشته بود که وقتی به کشورش بازگشت این موضوع را بازتاب داد.»
این کتاب ابهاماتی را برای من حل کرد
سعید فائقی، معاون فنی اسبق سازمان تربیت بدنی با بیان اینکه این کتاب بسیاری از ابهاماتش را درباره درگذشت تختی برایش از بین برده است، سخنان خود را به یادآوری خاطرهای از محمدعلی فردین و سخنی که او درباره تختی گفته بود اختصاص داد: «در آستانه انتخابات ریاستجمهوری سال ۷۶، در یکی از مسابقات کشتی، دیدم همه جمعیت یکصدا فریاد میزنند: علی پروین! با خودم گفتم چرا اینها علی پروین را صدا میزنند، پروین چه ربطی به کشتی دارد! کمی که بیشتر دقت کردم متوجه شدم که میگویند: علی فردین. آقای هاشمیطبا من را صدا زد و گفت یک طور ماجرا را جمع کن. مسئلهساز میشود.
در این اثنا آقای طالقانی هم کنار فردین نشسته بود و هر چند دقیقه یک بار دست فردین را بلند میکرد و صدای تشویقهای تماشاگران بلندتر میشد. سالن از شدت هیجان در حال انفجار بود. من با خودم کلنجار میرفتم که چگونه از ایشان بخواهم سالن را ترک کنند. به طرف ایشان رفتم وقتی من را دید خودش متوجه شد اوضاع از چه قرار است. با هم از سالن بیرون آمدیم و من ایشان را تا جایی همراهی کردم. در راه به من گفت: من همیشه فکر میکردم که تختی خودکشی کرد؛ اما وقتی شما اینطور از ما سر میبرید، میفهمم که اتفاقاتی افتاده است! و از من قول گرفت که وقتی از دنیا رفت او را در امجدیه تشییع کنیم که خدا را شکر همانطور که خودش میخواست مراسم تشییع پیکرش با حضور گسترده مردم در امجدیه برگزار شد. من در طی این سالها به جز تشییع مرحوم امام، مراسم تشییع به این عظمت ندیدهام.»
فائقی درباره لزوم توجه به نقش پرورشدهندگان افرادی چون تختی گفت: «عظمت عزیزانی چون تختی سر جای خود؛ اما شرایط زمانه را نیز باید در نظر گرفت. گاهی عظمت این عزیزان ما را از توجه به افرادی که در شکلگیری شخصیت آنها نقش اصلی را ایفا کردهاند غافل میکند.»
وی سپس از مهدی دری، سردبیر وقت کیهان ورزشی به عنوان چهرهای یاد کرد که در خلق شخصیت تختی نقشی مهم ایفا کرد: «تختی چندین بار توسط آقای دری به دانشگاه رفت و این محیط به حدی بر او تاثیر گذاشت که میبینیم فردای آن روز روزنامه کیهان ورزشی از قول تختی تیتر میزند: قبله من؛ دانشگاه تهران.»
فائقی شرایط و فضای نسبتا باز سیاسی نیمه دهه چهل را که شبیه به سالهای ۵۶ و ۵۷ بود، در شکلگیری شخصیت تختی بسیار موثر خواند و افزود: «در واقع فضای آزاد نیمه دهه چهل جامعه را چنان تکان داد که معلوم است وقتی در چنین فضایی شخصیتی چون مصدق وجود دارد، هر کس در جهت او قدم بردارد، نوشته و دیده شود، موثر خواهد بود.»
فائقی در ادامه از پنهان ماندن فرزند تختی در زیر سایه نام او ابراز تاسف کرد و اظهار داشت: «من همیشه آرزو داشتم بابک تختی دیده شود؛ اما بابک عزیز در سایه پدر سوخت. او شاید در فلسفه غرب غنیترین فرد جامعه ما باشد اما سوخته است، چون سایه تختی بزرگ اجازه دیده شدن بابک را نمیدهد.»
معاون اسبق سازمان تربیت بدنی در پایان با تمجید از امیر طیرانی به خاطر نوع چیدمان گزارشها و مطالب این کتاب گفت: «علیرغم اینکه این کتاب در ظاهر القاکننده خودکشی تختی است، اما آقای طیرانی با زیرکی تناقضات را کنار یکدیگر قرار داده است؛ مثلا در جایی یکی از شاهدان میگوید تختی سر شب به هتل آمد در حالی که شاهد دیگری میگوید شب گذشته آمد. یا در گزارشی گفته میشود که تختی مداد و کاغذ خواست و در گزارش دیگری اظهار میشود که دستنوشتهای با خودکار نوشته که در آن میگوید من خودکشی کردهام. این تناقضات کمی انسان را درباره نحوه درگذشت تختی به فکر فرو میبرد.»
تختی میخواست مربی شود، اما نگذاشتند
خیرالله امیری، پیشکسوت کشتی و همدوره تختی نیز با بیان اینکه حریف و هموزن تختی بوده است، درباره مسئلهای که موجب افسردگی تختی شد گفت: «آخرین دورهای که از مسابقات کشتی در آمریکا به ایران برگشتیم تختی گفت که میخواهم مربی شوم به همین منظور نیز به فدراسیون رفت و درخواست خود را مطرح کرد اما رئیس فدراسیون که اتفاقا یکی از قهرمانان کشتی بود این اجازه را به او نداد. بعد از این جریان تختی دیگر پژمرده شد.»
امیری درباره منش تختی نیز اظهار داشت: «تختی علاوه بر اینکه کشتیگیر بسیار بزرگی بود اخلاق بسیار خوبی داشت، وقتی با هم در خیابان راه میرفتیم میدیدم مدام سرش را تکان میدهد، میپرسیدم چرا؟ میگفت مردم ما را میشناسند و وقتی ما را میبینند ابراز ارادت میکنند، من هم باید به آنها احترام بگذارم. همین مرام تختی است که امروز پس از گذشت ۵۰ سال از مرگ او هنوز در سالروز وفاتش جمعیت زیادی را حتی از شهرستانها به مزار او میکشاند.»
تختی رستم دوران بود
نظامالدین قهاری نیز در سخنانی، با بیان اینکه شناخت وی از تختی به دوران کودکیاش بازمیگردد، اظهار داشت: «ما با خانواده تختی رفتوآمد خانوادگی داشتیم. من از هشت سالگی ایشان را میشناسم. ایشان آن زمان ۱۵ ساله و نوجوانی بسیار سربهزیر و محجوب بود. پدر من وکیل این خانواده بود. پدر تختی ارباب رجب نام داشت که به همراه برادرانش کارشان تامین یخ تهران بود. پدرم از قدرت بدنی ارباب رجب همیشه تعریف میکرد و میگفت سنگ آسیاب را یکتنه جابهجا کرده است. به خاطر دارم که مادر تختی میگفت او هم میخواهد مثل پدرش شود.»
قهاری از منش پهلوانی تختی از همان دوران نوجوانی یاد کرد و افزود: «تختی وظایف خود را نسبت به خانوادهاش به خوبی انجام میداد. تختی رستم دوران بود. او به لحاظ ورزشی مثل رستم و از نظر گذشت شبیه پوریای ولی بود.»
وی همچنین با یادآوری خاطرهای، فروتنی تختی را ستود: «به خاطر دارم تیم ملی کشتی پس از بازگشت از یکی از مسابقات که در آن اول شده و طلاهای بسیاری کسب کرده بود، هر یک از اعضا با افتخار و غرور از مسابقه و مدالشان صحبت میکردند در حالی که وقتی نوبت به تختی رسید، بسیار متواضع و بدون هیچ تکبری گفت من هم یکی از اعضای تیم کشتی هستم و اصلا از مدال و... سخن نگفت.»
قهاری در مورد بینش ملی – مردمی تختی به زمانی اشاره کرد که کشتیگیران را به دیدار شاه برده بودند و در آن میان تختی تنها کسی بود که حاضر نشد دست شاه را ببوسد: «یک بار هم تختی به سالن ورزش آمد، مردم همه به پا خاستند و برایش کف زدند در حالی که وقتی غلامرضا پهلوی آمد اعتنایی به او نکردند.» قهاری همچنین به فشاری که به دلیل ملی – مردمی بودن تختی از جانب حکومت بر او بود اشاره کرد و افزود: «در مسابقات ژاپن ۱۲ نفر را برای مراقبت از او در نظر گرفته بودند که مثلا به آن کشور یا کشور دیگری پناهنده نشود. در حالی که تختی هرگز کشورش را رها نمیکرد و بارها این را گفته بود.»
مرام تختی، نیاز امروز ما
امیر طیرانی، گردآورنده کتاب «خاموشی یک پهلوان» با درود به روح پرفتوح تختی و با یادی از حسین شاهحسینی و هدی صابر به عنوان دو دوستدار تختی، گفت: «پنجاه سال پیش در روز ۱۷ دیماه ۱۳۴۶ مردی در ۳۷ سالگی از میان ما رفت که چه در زمان حیاتش و چه در این پنجاه سالی که از مرگش میگذرد بسیار درباره ویژگیها و سجایای اخلاقی و از قهرمانیاش در عرصه کشتی و گرایشهای سیاسی و اجتماعی او سخن گفتهاند؛ پس امروز دیگر درباره چه اینجا جمع شدهایم؟ اصلا چرا ما و نشر صمدیه تصمیم به جمعآوری و انتشار کتاب گرفتیم تا این گفتهها و نوشتهها را یک بار دیگر بازنشر کنیم. آیا این یک تکرار مکرر نیست؟»
وی پیش از پاسخ به این پرسش به یادآوری گوشهای از سجایای اخلاقی تختی پرداخت: «بارها از مردانگی و جوانمردی و مرام تختی در عرصه کشتی سخن گفته شده است. قهرمانانی همچون عصمت آتلی، الکساندر مدوید و دیگران از تختی گفتهاند که حتی به قیمت شکست در تشک و از دست دادن مدال حاضر به دست شستن از مرام خویش نشد. همه ما شنیدهایم که او چگونه تمامی موجودی جیب خود را به فرد نیازمند محله خویش یا غریبه بخشیده بود.
همه ما از آقای شاهحسینی شنیدهایم او که همچون حاج حسن شمشیری دیگر رادمرد مصدقی از درس نخواندن در رنج بود، حداقل دو بار تمام حقوق و دریافتی خود را به دو دانشجوی نیازمند بخشید تا آنها بتوانند ادامه تحصیل بدهند. یا در همان خاطرات آقای شاهحسینی خواندهایم که در یک تورنمت بینالمللی هنگامی که از سوی سازمان تربیت بدنی پرچم ایران را به او دادند تا در پیشاپیش کاروان ورزشی ایران حرکت کند، به احترام جعفر سلماسی، نخستین کسی که در المپیک مدال گرفته بود و پیشکسوت ورزشکاران ایران به شمار میرفت، پرچم را به دست سلماسی سپرد.»
طیرانی افزود: «تختی با توجه به روحیه قناعت و سادهزیستی نیاز مالی چندانی نداشت و با حداقلها سر میکرد ولی همواره مورد رجوع افراد نیازمند بود. با این حال هیچ گاه این موضوع باعث نشد تا برای پاسخگویی به آنها به هر کاری تن دهد. یک بار یکی از سرمایهداران بزرگ آن دوران، او را برای شام به رستورانی دعوت کرد. تختی به همراه مرحوم روحالله جیرهبندی به آن رستوران رفت. رحیم خرم بعد از شام کیفی را به تختی نشان داد و گفت ما امانتی داریم که میخواهیم آن را خدمت شما بدهیم و دوست داریم که آن را قبول کنید.
شما خودت لوطی هستید و ما میدانیم که شخصا نیاز ندارید ولی آن را به مردم بدهید، مردم از شما انتظار دارند. تختی نگاهی به کیف پر از اسکناس انداخت و گفت من با همین نداری خوشم و الان هم که میبینید به اینجا آمدهام روحالله جیرهبندی مرا به اینجا آورده است تا به من شام بدهد. من به این پولها احتیاجی ندارم. من یک عمر آبرویم را حفظ کردهام و به هیچ وجه نیاز ندارم، اگر هم نیاز داشته باشم افرادی که با من هستند مردتر از دیگراناند و پول سالمتر هم دارند و به هرکدام بگویم جور مرا میکشند. پول سالم را باید گرفت، پول ناسالم به درد من نمیخورد، ما از این پولها نمیگیریم.»
این پژوهشگر تاریخ معاصر در پاسخ به پرسشی که خود در ابتدا درباره چرایی گردآوری این کتاب مطرح کرده بود، گفت: «آنچه موجب شد من به فکر جمعآوری این مجموعه بیفتم و شما در اینجا گردهم بیایید و یا خریداران و خوانندگان احتمالی کتاب یک بار دیگر به فکر تختی بیفتند، این است که ما امروز باز هم مانند همیشه گرفتار همان نیازهایی هستیم که تختی به مقابله با آنها برخاست و با پایمردی در مبارزه با آنها تختی شد؛ مردی که دکتر، مهندس و استاد دانشگاه نبود. او نه تنها تحصیلات عالیه نداشت بلکه به دبیرستان هم نرفته بود.
نه ادعای روشنفکری داشت و نه مدعی عالم و آدم بود. تختی تحصیلات عالیه نداشت، کتاب ننوشته بود، مقالهای منتشر نکرده بود، تریبون سخنرانی نداشت؛ اما جامعه خویش و دردهایش را میشناخت. جامعهای که به قول فریدون مشیری: از همان روزی که دست حضرت قابیل/ گشت آلوده به خون حضرت هابیل... تختی با سیرتی الهی و انسانی بدون تحقیق نظری و آکادمیک، به دلیل آنکه مردمی بود و با مردم جامعهاش ارتباط مستقیم داشت دشواریهای جامعه را میشناخت. او از فاصله طبقاتی، فقر و فلاکت مردم، تبعیض، نامردی در عرصه ورزش، دروغ، نان به نرخ روز خوردن و از حسابگری پست مادی که امروز بیش از پیش به آن مبتلاییم، از استبداد، از تبعید و زندانی بودن مصدق در آن قلعه دورافتاده بیزار بود.
برای تختی به همان میزان که هدف مهم بود، وسایل و راههای رسیدن به آن نیز اهمیت داشت. ظاهرا توجیه برای تختی از همان ابتدای زندگیاش مرده بود. در سالهای ابتدایی دهه ۱۳۴۰ رژیم شاه سعی داشت با جلب و جذب برخی نیروهای جبهه ملی مشروعیت و مقبولیتی برای خود دستوپا کند. یک بار در جریان برگزاری انتخابات انجمن شهر تهران، ابراهیم کریمآبادی عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران و از جمله فعالان عرصه سیاسی ایران از دهه ۱۳۲۰ تا انقلاب اسلامی، به تختی پیشنهاد کرد تا با شرکت در آن انتخابات و عضویت در انجمن شهر، زمینه شهردار شدن وی فراهم شود. وقتی این موضوع را به تختی گفتند، پاسخ داد: ما را هم مثل دیگران آلوده میکنید. ما نمیتوانیم زیر بار حکومتهای فردی که بکن، نکن میکنند برویم، ما صاحبنظر هستیم. اگر بخواهیم با جمع کار کنیم خودمان تصمیم میگیریم. روزی اگر موقع آن رسید و مردم گفتند بسیار خب؛ ولی کسی که آدم را نصب میکند همانطور هم میتواند عزل کند. در نتیجه ما این کار را نمیکنیم. این گفته مرحوم تختی را به اسدالله علم رساندند و گفتند تختی زیر بار نمیرود.»
طیرانی این مرام تختی را با عملکرد دین به دنیافروشانی مقایسه کرد «که برای رسیدن به پست و منصب، وکالت یا عضویت در فلان انجمن و شورا و یا رسیدن به مالومنال نه تنها دستی را که به سوی آنها دراز میشود رد نمیکنند، بلکه خود عقابوار بر سر جیفه دنیا فرود میآیند. دنیا و مافیها را به هم میبافند و از تکلیف الهی تا وظیفه ملی، از ژن خوب تا مسئولیت در قبال مردم را بهانه میکنند تا به مخاطبان خود بقبولانند که جز از سر وظیفه قبول پیشنهاد نکردهاند.» در چنین شرایطی، جامعه امروز را بیش از پیش به افرادی چون تختی نیازمند دانست و افزود: «مصدق، بازرگان، طالقانی، سحابی، شریعتی و حنیفنژادها را تقریبا همه میشناسند؛ اما درباره خصال افرادی چون تختی و یا حاج حسن شمشیری و محمود نریمان و... کمتر سخن در میان بوده است. شاید انتشار کتابی همچون خاموشی یک پهلوان و برگزاری چنین مجالسی ادای دین کوچکی در حق آن پهلوان همیشگی ایران و یادآوری خصال او پاسخ به نیازهای عصر امروز ایران باشد.»
فهیمه نظری
- 9
- 2