حکایت گلستان سعدی
گلستان کتاب ماندگار سعدی است که آن را در سال ۶۵۶ هجری قمری و یک سال پس از بوستان به نظم و نثر نوشت. اخلاق موضوع اصلی گلستان است که به صورت داستان های پندآموز نوشته شده است. سبک و روش سعدی در نگارش این کتاب، نثر مسجع و استفاده از کلمات آهنگین و هم قافیه است. ساختار کتاب گلستان به اینصورت است که یک دیباچه و هشت باب دارد. دیباچه گلستان با عبارت معروف «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت...» شروع می شود. در ادامه به گلچینی از بهترین نمونه های حکایت گلستان سعدی اشاره میکنیم:
- حکایت اول گلستان سعدی
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بیهوده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
حکایت دوم گلستان سعدی
یکی از شاهان پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد می آید؟ گفت: بلی، هر وقت که خدای را فراموش می کنم.
هر سو دَوَد آن کَش ز بر خویش براند
وان را که بخواند به درِ کس ندواند
- حکایت سوم گلستان سعدی
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.
نگویند از سر بازیچه حرفی
کزان پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان
بخواند آیدش بازیچه در گوش
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 17
- 4