حکایت های عبید زاکانی
عبید زاکانی، یکی از ستاره های فروزان آسمان شعر و ادب فارسی است همچنین بعنوان بزرگترین لطیفه پردازان قدرتمند ادبیات پارسی محسوب میشود. اگرچه عبید زاکانی، در سرودن انواع شعر به استادی هرچه تمام تر، ذوق و قریحه خود را آزموده است، حکایت های او نیز، کم از آنها نیست و طنازی های شگرف عبید زاکانی باعث شده تا خواننده را به لبخندی معنادار وامی دارد و احتمالا همین مسئله، یکی از رسالت های طنزپردازی باشد. بنابراین بعضی از نویسندگان حکایت های عبید زاکانی را برای مخاطبان مخصوصا کودکان و نوجوانان بازنویسی نموده اند که از طرف ناشران مختلفی منتشر شده است.
عبید زاکانی در حدود سالهای ۷۷۱ و ۷۷۲ هجری قمری درگذشت. آثار برگزیدهٔ او شامل مثنوی عشاقنامه، کتاب اخلاق الاشراف، ریش نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رسالهٔ دلگشا و سرانجام منظومهٔ مشهور موش و گربه است. در ادامه شما را با چند مورد از حکایت های عبید زاکانی آشنا میکنیم:
۱. حکایت پیرمرد باهوش
سلطان محمود پیرمردی ضعیف را دید، که پشتواره ای خار می کشد. بر وی رحمش آمد؛ گفت:ای پیرمرد دو، سه دینار زر می خواهی؟ یا دراز گوش (خر) ؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت رهایی یابی؟
پیرمرد گفت:زر بده، تا در میان بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو (کمک تو) در باقی عمر آن جا بیاسایم. سلطان را خوشامد و فرمود:چنان کنند.
۲. شرط آزادی یکی از حکایت های عبید زاکانی
یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و زیره بایی معطّر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد زیره بایی بساخت و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و نخود آب ترتیب کرد و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مصمحل شده بود، گفت این گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام گفت ای خواجه بگذار تا من هم چنان غلام تو می باشم و اگر البته خیری در خاطر می گذرد نیت خدای را این گوشت پاره را آزاد کن.
۳. حکایت شراب عبید زاکانی
مردی نزد ایاس بن معاویه آمد و گفت:اگر خرما خورم زیانیم باشد؟ گفت:نه. گفت:در صورتیکه سیاهدانه با نان خورم گناهی کرده ام؟ گفت:نه. گفت:اگر کمی آب بر سر آن نوشم؟ گفت:منعی ندارد. گفت:شراب خرما هم ترکیب همین چیزها باشد بعد از چه رو حرامست؟ ایاس گفت:اگر بر تو کمی خاک افشانند دردت آید؟ گفت:نه. گفت:اگر بر پیکرت آب پاشند، اندامیت بشکند؟ گفت:نه. گفت:اگر از آب و خاک خمیری کنند و در آفتاب نهند که خشک شود و بر سرت بکوبند چون باشد؟ گفت:آنم می کشد. ایاس گفت:آن هم چون این باشد.
۴. اوصاف بهشت از دیگر حکایت های عبید زاکانی
واعظی بالای منبر از اوصاف بهشت می گفت و از جهنم حرفی نمی زد. یکی از حضار پای منبر خواست مزه ای بیندازد گفت:ای آقا، شما همیشه از بهشت تعریف می کنید، یک دفعه هم از جهنم بگویید. واعظ که حاضر جواب بود گفت:آن جا را که خودتان می روید و می بینید. بهشت است که چون نمی روید حداقل باید وصفش را بشنوید.
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 17
- 2