حکایت های طنز
در زیر چند نمونه از حکایت های طنز را برای شما بازگو می کنیم.
۱. حکایت های طنز درمورد جنازه:
جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید که بابا در این جا چیست؟ گفت:آدمی
گفت کجایش می برند؟
گفت:به جایی که نه خوراکی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم. نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا. نه گلیم.
گفت:بابا مگر به منزل ما می برندش؟!!
۲. حکایت های طنز پیرمرد باهوش:
سلطان محمود پیرمردی ضعیف را دید، که پشتواره ای خار می کشد. بر وی رحمش آمد؛ گفت:ای پیرمرد دو، سه دینار زر می خواهی؟ یا دراز گوش (خر) ؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟
پیرمرد گفت: زر بده، تا در میان بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو (کمک تو) در باقی عمر آن جا بیاسایم.
سلطان را خوش آمد و فرمود: چنان کنند.
۳. حکایت های طنز ابله تر از بهلول:
روزی خلیفه از بهلول پرسید: تا به امروز موجودی ابله تر از خود دیده ای؟
بهلول گفت: نه والله این اولین بار است که می بینم.
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 20
- 6