حکایت شیخ و مریدان
خواندن حکایت کوتاه و پندآموز باعث میشود که شما درس اخلاق را بدون هیچ کلاسی فرابگیرید. به داستان هایی که موجب میشود تا مردم، نظاره گر گفتار و کردار خود در شخصیت های آن حکایت شوند و از آن درس زندگی بگیرند؛ داستان کوتاه اموزنده می گویند.
* شیخ و تعبیر خواب مرید:
یک مرید وحشت زده به سراغ شیخ رفت و گفت شیخا به فریادم برس که کابوس عجیبی دیدم.
شیخ فرمود:چه خوابی دیده ای؟
مرید در جواب گفت:۳ غول در خواب به من حمله کردند؛ هرکدام از آن ها نسبت به دیگری چاقتر بود. پس از رهایی یافتن از چنگ هر غول، در دام دو غول دیگر می افتادم.
شیخ فرمود:این سه غول به عنوان قبض آب و برق و گازت هستند که در خواب رهایت نمیکنند.
و مریدان بیهوش گشتندی.
* شیخ و مرید تنبل:
آورده اند که روزی شیخ، مریض شده و در حال مرگ بود. او از یارانش درخواست کرد تا فلان کتاب را برایش بیاورند. مریدان به او گفتند:شیخا، کتاب در زمان مرگت به چه کارت آید؟
شیخ پاسخ داد:فلان مطلب آن کتاب را نمی دانم، اگر بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران در جواب این سؤال شیخ گفت:مگر خدا علم بی پایان به شما عطا نکرده است؟
همه در این لحظه ، منتظر پاسخ شیخ بودند که
شیخ گفت:" مرتیکه تنبل" حرف اضافی نزن اگر نمی خواهی از جایت بلند شوی!!!
مریدان نعره ها بزدندی و خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان نهادند...
* شیخ و اینترنت:
از شیخی پرسیدند:اینترنت ایران، شبیه چیست؟
او در جواب فرمود:به زنبور بی عسل.
گفتند:یا شیخ، این که بدون قافیه بود.
شیخ فرمود:قافیه نداشت اما واقعیت که داشت.
و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.
* شیخ و داناترین مردم:
روزی مریدان از یک شیخ، سؤال کردند:یا شیخ، چه کسی نزد شما داناتر است؟
شیخ فورا پاسخ داد:کسی که از همه داناتر است.
مریدان خشتک ها مرطوب کرده گریه ها بکردند و نشتی ها پیدا کردند.
* شیخ و گوسفند:
روزی شیخی در حال عبور از بازار، گوسفند ذبح شده ای را دید که آن را در مغازه ی قصابی آویزان کرده بودند و هیچ یک از مردمان نمیتوانستند آن را بخرند. شیخ فرمود:این گوسفند، بعداز مرگش عمر درازتری دارد تا پیش از مرگش.
و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 16
- 4