حکایت درباره گذر عمر
یکی از موضوعات محبوب در میان انسانها ، گذر عمر و جوانی بوده و در این باره اشعار و جملات زیادی نقل شده است. از زمان گذشته تا به حال، شاعران، فیلسوفان و مردم عادی، توجه ویژه ای به گذر زمان نشان داده اند. گزیده ای از جملات کوتاه وحکایت های بسیار زیبا در این مطلب، ذکر شده است:
۱. میگویند که روزی یکی از انبیای الهی به مردی پیر و فرتوت در سر راهش برخورد که در بالای درختی کهنسال برای خودش جایگاهی ساخته بود و در آن جا خدا را پرستش میکرد. نبی الهی با او صحبت کرد و پرسید:به چه علت در این جا زندگی میکنی؟
آن مرد گفت:در دوران جوانی ام به من در عالم رویا خبر دادند که طول عمر من ۹۰۰ سال است، لذا حیفم آمد که در این عمر کوتاه به ساختن خانه و کاشانه مشغول شوم به همین خاطر به عبادت، روی آوردم.
آن نبی گفت:اما به من خبر رسیده که طول عمر مردمان در یک زمان به ۸۰ یا ۹۰ سال می رسد ولی قصرها و برج ها برای خود میسازند.
او گفت:ای بابا، اگر من ۹۰ سال عمر میکردم که با یک سجده، این مدت زمان را سپری میکردم.
۲. اسكندر مقدونی به عنوان یک فرد بسیار جاه طلب و جهان گشا به روایت تاریخ شناخته میشد كه سی وسه سال عمر کرد. آرزوی او در روز مرگش، این بود كه به قصد دیدن مادرش فقط یك روز دیگر زنده بماند. او میخواست در طول بیست وچهار ساعت، فاصله ی میان خود و مادرش را از بین ببرد و مادرش را ببیند. علی الخصوص اینكه به مادرش قول داده بود، پس از تصرف تمام دنیا نزد بازگردد و همه جهان را به او هدیه كند. بنابراین، اسكندر از پزشكان، تقاضای بیست وچهار ساعت زمان برای زنده ماندن داشت.
پزشكان به وی گفتند كه تا پایان عمر او فقط چند دقیقه مانده است و آن ها نمی توانند برایش كاری کنند. اسكندر گفت:« من حاضرم در ازای بیست وچهار ساعت زمان، نیمی از تمام پادشاهی ام را یعنی نیمی از دنیا را بدهم. پزشکن به او گفتند:« حتی درصورت بخشیدن کل دنیا به ما، بازهم قادر به انجام هیچ كاری برای زنده ماندنت نیستیم، چون غیرممكن است.
اسكندر در آن لحظه، فهمید که تلاش ها و سختی كشیدن هایش بیهوده است و با وجود داشتن كل دنیا نتوانست برای زندگی و دیدار مادرش بیست وچهار ساعت زمان بخرد و در همین زمان متوجه شد كه بیهوده سی وسه سال عمرش را تلف کرده است.
۳. گویند ابوریحان بیرونی از مهارت خاصی در پشتكار و اهتمام و بهره گیری از فرصت ها برخوردار بود. حكایت زیر، بیانگر اینست که ابوریحان به علم و دانش، علاقه وافری داشته است و از فرصت های محدود عمرش، نهایت استفاده را کرد:
« زمانی كه در بستر بیماری، نفسش سنگین بود، یكی از یارانش نزد او آمد و بر بالینش نشست. ابوریحان در آن وضعیتش، از او سوال کرد:حساب« جده های هشت گانه» را كه وقتی مرا گفتی، بازگوی كه چگونه بود؟ دوستش گفت:الان وقت پرسیدن این سؤال است؟ ابوریحان گفت:ای مرد! كدام یك از این دو امر بهتر است:به این مسأله آگاه شوم و بمیرم یا ندانسته و جاهل از دنیا بروم؟ دوستش گفت که آن مسأله را برای ابوریحان شرح داد و بیرون رفت. هنوز چند قدم برنداشته بود كه شیون از خانه او برخاست.
« همچنین براساس نقل قول هایی، در زمانیکه میرزای شیرازی در بستر بیماری بود؛ اطرافیانش قصد داشتند که در این دقیقه های پایانی، او را به سخن گفتن وادارند. آن ها هر چه تلاش میکردند، چشم های مبارك میرزای شیرازی بسته بود. یكی از طلاب در بستر ایشان گفت:الان او را مجبور میکنم تا حرف بزند و سوالی از او پرسید:آقا حكمی خوردنِ ته دیگ سوخته چیست؟ آقا چشم هایش را باز كرد و فرمود:بلامانع است. برای اینكه اگر از نظر شرعی، چیزی مانع داشته باشد، یا باید نجس باشد یا خبیث و یا اینكه برای سلامتی ات مضر باشد و...»
۵. گویند وزیر دانشمند انوشیروان به نام بزرگمهر، سحرخیز بود و به دیگران نظیر انوشیروان، پند سحرخیزی میداد و دائما به انوشیروان می گفت:« سحرخیز باش تا كامروا باشی!» بزرگمهر به حدی این جمله را تكرار كرد که انوشیروان را عصبانی کرد. انوشیروان تصمیم گرفت که او را گوشمالی دهد و به سربازانش گفت كه در سحرگاهی به صورت هیئت دزدان در مقابل بزرگمهر درآیند و تمام اموال و لباسش را به جز لباس زیرش بدزدند. سربازان، نیز همین دستور را اجرا کردند و بزرگمهر به دربار با همان حالت رفت و مورد تمسخر انوشیروان قرار گرفت. انوشیروان به او گفت:« شما كه پند سحرخیزی به من می دهید، این ثمره و نتیجه سحرخیزی شما شده است؟! باشد كه دیگر نه خودت سحرخیز باشی و نه مرا به آن سفارش كنی!»
بزرگمهر در جواب به انوشیروان سریعا گفت:« قربان، سحرخیزی همیشه سودمند است. ولی دزدان، امروز سحرخیزتر از من بودند و همین امر باعث موفقیت در كارشان شد و كامیاب شدند!»
انوشیروان وقتی که چنین پاسخی را شنید، از غفلت و بی خبری بیرون آمد و پند گرفت و از وزیرش عذرخواهی کرد و به سربازانش دستور داد که لباس و وسایل و خلعت فاخر بزرگمهر را به او برگردانند».
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 19
- 1
محمد رضا وادی پور
۱۴۰۳/۴/۱۲ - ۱۸:۴۱
Permalink