هرچند بستنشيني به عنوان سنتي ديرينه منسوخ شده بود اما ياران محمود احمدينژاد آن را از زير خروارها خاك بيرون كشيدند و زنده كردند. بستنشيني در تاريخ معاصر ايران عمدتا با نام مشروطهخواهان گره خورده است اما اين سنت تنها منحصر به روحانيان سرشناس و مشروطهخواه نبوده، بلكه هر ازگاهي برخي افراد و جريانهايي از بزرگان تقليد و در محلهاي «بست» تحصن ميكردند.
به طور خلاصه ميتوان گفت، اين سنت دوراني رواج يافت كه هنوز تفكيك قوا وجود نداشت و عدالتخانه تاسيس نشده بود و حتي مشروطهخواهان هم ناگزير به بستنشيني ميشدند و اين تاكتيك براي آنها فرصتي بود تا صدايشان را به گوش حاكمان برسانند. البته تنها مكانهاي مقدس محل بستنشيني نبود بلكه افراد در سفارتخانهها، اسطبل شاهي يا خانه علما هم بست مينشستند. در واقع مكانهايي كه ماهيت مقدس، حكومتي و ديپلماتيك داشت براي معترضان و مخالفان حاشيه امن پديد ميآوردند كه اجازه تعدي به نيروهاي حكومتي را نميداد.
آداب بستنشيني
بستنشيني آداب و سنني داشت و كمتر كسي ميتوانست آن را زير پا گذارد؛ لذا تا مادامي كه بستنشينان امان پيدا نميكردند از بست بيرون نميآمدند و حرمت متحصنين و قداست «بست»- در اغلب موارد از سوي شاهان و مردم- حفظ ميشد و جز در مواردي انگشتشمار، نيروها و عمال شاه به حريم بست وارد نميشدند. از همين رو، حاكمان براي آنكه به بستنشيني پايان دهند و فرد را مجازات كنند، بستنشينان را تحريم ميكردند و اجازه نميدادند مردم و زايران غذا و پول به آنها برسانند و لذا آنها ناچار ميشدند از بست خارج شوند و پس از آن نيروهاي حكومت دستگيرشان ميكردند.
بست براي شاهان اهميت ويژهاي داشت و چندان با اطمينان نميتوان گفت كه آنها از روي اعتقاد يا از ترس فشار اجتماعي به خواسته متحصنان تن ميدادند مثلا در همين رابطه گفته ميشود، در آغاز ورود كريمخان زند به شيراز قريب به يكصد نفر از اشرار شيرازي كه تا آن روز از مردم باج ميگرفتند به آرامگاه شاهچراغ پناهنده شدند، آنطور كه در ادامه اين داستان تاريخي آمده، فقط سه نفرشان از ترس اينكه آبروي شان نرود، به بستنشينان ملحق نشدند. شاه وقت نيز اشراري را كه به بست نرفته بودند، به توپ بست و مانع از رسيدن آب و غذا به بستنشينان شد كه در نهايت آنها هم ناچار شدند بعد از شش ماه از بست خارج شوند. در نهايت قاتلان اعدام شدند و شاه ديگران را به حال خود گذاشت چون معتقد بود به اندازه كافي آبرويشان رفته است و نيازي به مجازات بيشتر ندارند.
سياستمداران بستنشين
احمدينژاد نخستين سياستمداري نيست كه كار خود و نزديكانش به بستنشيني ختم شده است. در تاريخ معاصر و از ميان چهرههاي سياسي سرشناس سدههاي اخير آقامحمدخان، حاكم مستبد قجري به عنوان چهرهاي سياسي نيز سابقه بستنشيني دارد، البته تفاوت او با احمدينژاد در اين است كه او پيش از رسيدن به قدرت و زماني كه تنها بزرگِ خان قاجاريه بود ناچار به بستنشيني شد اما احمدينژاد پس از رياستش بر دولت. از سويي ديگر آقامحمدخان بيمناك از كريم خانزند كه او را همانند برادرش به قتل برساند، خود را هراسان به حرم شاهچراغ در شيراز رساند و در آنجا بست نشست اما اطرافيان احمدينژاد در اعتراض به رسيدگي قوه قضاييه به پروندهشان به بست رفتند.
بستنشيني آقا محمدخان قاجار
آقامحمدخان از ترس آنكه به دست كريمخان زند كشته شود ناچار شد در حريم شاه چراغ شيراز بست بنشيند. آقامحمدخان كه چهرهاي شناخته شده بود، در دوراني كه بست نشسته بود مردم و خادمان حرم برايش غذا ميآوردند و از او پذيرايي ميكردند.
ماجراي بستنشيني آقامحمد خان قاجار به سال ١١٧٥ هجري قمري بر ميگردد؛ هنگامي كه محمدخان سوادكوهي، آقامحمدخان قاجار را در مازندران دستگير كرد و كريمخان زند از او خواست تا او را به تهران بياورند. كريم خان كه احتمال ميداد در ميانه راه وي بگريزد و بست بنشيند و آنگاه دست پادشاه زند از مجازات محمدخان كوتاه شود به محمدخان سواد گوشزد كرد حوالي تهران حواسشان را به محمدخان قاجار جمع كنند تا او نگريزد. اما برخلاف نگراني كريمخان زند، آقامحمدخان برنامهاي براي بست نشستن در حرم حضرت عبدالعظيم (ع) نداشت. با اين وجود نگراني كريمخان زند به واقعيت تبديل شد و زماني كه آقامحمدخان در شيراز به سر ميبرد، برادر آقامحمدخان، حسينقلي خان در استرآباد طغيان كرد و آقامحمدخان ترسيد، كريمخان او را در پي ياغيگري برادرش، گروگان گرفت پس به حرم شاهچراغ شيراز رفت و در آنجا بست نشست.
بستنشيني در دوره قاجار
هرچند شواهدي و نمونههاي بستنشيني از صدر اسلام تا دوران صفويه و زنديه و... وجود دارد اما اين اتفاق نظر ميان پژوهشگران تاريخ وجود دارد كه بستنشيني در دوره قاجار رشدي دو چندان پيدا كرد. در دروه قاجار بيشتر بستنشينان با اهداف اجتماعي و تظلمخواهي به بست ميرفتند. عباس خالصي مولف كتاب «تاريخچه بست و بستنشيني» مينويسد: «چون همه افراد جامعه و حتي سلاطين و حكام نيز خود به خاطر باور و عقيدهاي كه قلبا به حرمت اين اماكن امن كه بست خوانده ميشده است، داشتهاند يا از سر اجبار و تاسي به باور عمومي جامعه قدرت بياعتنايي به آن را نداشته و امكان سنتشكني يا شكستن بست كه در واقع بياحترامي به حريمهاي امن و مقدس آنچناني بوده است نداشته، در هر حال به اين سنت جامعه پايبند بودهاند و خواه ناخواه چه بسيار كه از سر تقصير و گناه بستنشين ميگذشتند و به خواست و گفته او به ميل يا اكراه تن در ميدادند. » البته كساني در گذشته برخلاف امروز، به بست ميرفتند، تا زماني كه اماننامه نميگرفتند از بست بيرون نميآمدند، چراكه به محض آنكه به بيرون از حرم قدم ميگذاشتند دستگير ميشدند. در حقيقت بستنشيني در آن زمان مكانيسمي براي فقدان نظام قضايي مقتدر بود.
اما بستنشيني كمكم فرصتي شد براي خلافكاران و دزدان و خيانتكاران به طوري كه آنها از محيط امن حرم به نفع خود و براي فرار از محكمه و قضا بست مينشستند، عباس خالصي در همين رابطه مينويسد: «در اثر گذشت زمان و با تغيير و تحول اوضاع اجتماعي اين پديده مطلوب نيز متحول و حتي در بسياري موارد از هدف اصلي منحرف شده است و چنانچه با مرور تاريخ ميبينيم چه بسا كه وسيلهاي براي سوءاستفاده نابكاران و ظالمان و تخطي خاطيان و خيانتكاران به ملك و ملت درآمده است و راه فراري براي فرار اين گونه خيانتپيشگان از چنگ عدالت و قصاص شده است.»
تلاشهاي اميركبير در تعطيلي بستنشيني هم حائز اهميت بود. اميركبير عملا با سنت بستنشيني به مخالفت برخاست و بستنشيني را تعطيل كرد و به دنبال تاسيس عدالتخانه بود. هرچند تلاشهاي اميركبير موجب كاهش تعداد بستنشيني شد اما در عوض با تعطيلي تحصن معترضان در مكانهاي مقدس، بستنشيني در سفارتخانهها رونق گرفت و تاكتيك جديدي در بستنشيني و مصونيتبخشي به مخالفان و منتقدان را به وجود آورد.
ناگفته نماند اوايل دوره پهلوي نيز اين رسم وجود داشت و جوانان شهري و روستايي براي گريز از خدمت نظام وظيفه (كه به تازگي برقرار و اجباري شده بود) در بازار و قهوهخانههاي مجاور حرم عبدالعظيم به حالت بست و تحصن قرار ميگرفتند.
تعطيلي و شكستن حريم بست
«بست» هميشه محل امني نبوده و با وجود اهميت و قداست اين مكانها، گاهي به زور و كتك و تپانچه شكسته و گاهي هم تعطيل ميشده است. در همين رابطه از ادوارد پولاك نقل شده كه حاج ميرزا آقاسي در زمانه خود كليه بستها را تعطيل ميكند. در نتيجه تلاشهاي آقاسي، صدراعظم محمدشاه قاجار از تعداد محلهاي بست كاسته شد و تنها سه نقطه به عنوان بست به رسميت شناخته ميشد. اين سه نقطه حرم حضرت عبدالعظيم (ع)، حضرت معصومه (س) و حرم امام رضا (ع) بود.
پس از ميرزا آقاسي تعطيلي بستنشيني توسط اميركبير، صدراعظم ناصرالدينشاه، دنبال ميشود. گفته شده اميركبير، حسنخان سالار، پسردايي محمدشاه قاجار را كه در خراسان شورش كرده بود و پس از شكست با اطرافيانش در حرم امام رضا (ع) بست مينشيند از بست بيرون ميكشد و او را به مجازات ميرساند. در نمونه ديگر عمال ناصرالدين شاه، سيد جمالالدين اسدآبادي را از بست حرم حضرت عبدالعظيم (ع) بيرون ميكنند و وي به ديار عثماني تبعيد ميشود.
شكسته شدن حرمت بست
در طول تاريخ چند باري حرمت بست شكسته شده است. جمشيدكيانفر، مورخ و ايرانشناس ميگويد قداست بست زماني شكسته شد كه «ميرزا رضاي كرماني كه در حرم عبدالعظيم بست نشسته بود، تپانچه كشيد و ناصرالدين شاه را كشت و قداست حرم را با شليك گلولهاي كه شاه را از پاي درآورد همزمان فرو ريخت و در هم شكست. همانجا ماموران دولتي كه تا ديروز جرات نميكردند براي دستگيري او پايشان را به آنجا بگذارند، بر سرش ريختند، او را به زير مشت و لگد انداختند و دستگيرش كردند. آن گلوله قداست بستنشيني، قداست حرم و قداست اماكن مقدس را شكست.» كيانفر باور دارد اگر ميرزارضاي كرماني در محيط حرم شليك نميكرد آنگاه حرمت حرم حفظ ميشد و سربازان پادشاه وارد محيط مقدس حرم نميشدند. اما اين آخرين باري نبود كه در نتيجه بستنشيني، آرامش حرم برهم خورده است. بلكه در ماجراي اخير ياران احمدينژاد نيز با ورود مخالفان آنها به حرم آرامش حرم مخدوش شد تا جايي كه خادمان حرم از آنها خواستند بست را ترك كنند.
در پايان ميتوان گفت تاريخنويسان آينده در گزارش تحولات اين روزهاي ايران خواهند نوشت كه: بستنشينان سنه ١٣٩٦هجري شمسي، در خانهشان استراحت ميكردند و تنها براي چند ساعت به بست ميرفتند و بعد از گرفتن چند عكس سلفي، دوباره با خيالي آسوده با خانهشان بازميگشتند. بدون آنكه براي خروج از بست هيچ وهمي به خود راه دهند اين در حالي است كه بستنشيني اساسا گونه ديگري بود و متحصنين در بقعات شريفه تنها با اماننامه يا بخشش شاه از تحصن خارج ميشدند.
بامداد لاجوردي
- 18
- 2