یک تعریف ساده برای اصطلاح انقلاب علمی (The Scientific Revolution) آن است که «انقلاب علمی» رخدادی است که در آن اروپاییها معارف قدیم را کنار گذاشته و به علم جدید دست یافتند. به عبارت دیگر دانشمندان دوران «انقلاب علمی» روش شناخت جهان را تغییر دادند: تجربه کردند، دست به آزمایش زدند، رخدادهای فیزیکی را با نمادهای ریاضی توصیف کردند و بسیاری چیزهای دیگر که آنها را از ویژگیهای علم جدید میدانیم.
با این تعریف، دوران «انقلاب علمی» دوره تاریخی مشخصی است، یعنی قرن هفدهم میلادی در اروپا. بسیاری از دانشمندانی که آنها را پیشگامان علم میدانیم در قرن هفدهم میزیستهاند: گالیله (١٥٦٤-١٦٤٢م)، دکارت (١٥٩٦-١٦٥٠م) و نیوتن (١٦٤٣-١٧٢٧م) کسانی هستند که ما بسیاری از مفاهیم اولیه علم امروز را به نام آنها میشناسیم. گالیله را کاشف گردش وضعی زمین، نیوتن را کاشف نیروی گرانش و دکارت را پایهگذار دستگاه مختصات میدانیم. اما سؤالی در اینجا میتوان پرسید: گالیله، دکارت یا نیوتن خود را متعلق به چه سنت علمی میدانستهاند؟
آنها انقلابی بودند یا گروهی عصیانگر در میان عالمان قدیم؟ نویسنده کتاب انقلاب علمی مینویسد: «علمورزان قرن هفدهم اغلب همان اندازه که مدرن بودهاند، باستانی نیز بودهاند,١» اظهارنظر خوبی است، یعنی همه کسانی که در شکلگیری انقلاب علمی در قرن هفدهم نقش داشتهاند، در واقع جزئی از سنت قدیمتر علمی بودهاند. سنت قدیمتری که بیش از همه متفکران و صاحبنظرانش منتسب به ارسطو است، یعنی ما تمام متفکران سدههای میانه و رنسانس را، اعم از مسلمانان و اروپاییان، ارسطویی مینامیم.
البته میتوان این قید را نیز اضافه کرد که ارسطوییان سدههای میانه و رنسانس دیگر نه آن ارسطوی باستانی، بلکه ارسطوی شارحان آثار ارسطو را میشناختند. با تسامح بسیار این یعنی مسلمانان عمدتا ارسطو را از نگاه اسکندر آفرودیسی (مشهور در ٢٠٠م؛ Alexander of Aphrodisiacs) و یحیی نحوی (٤٩٠-٥٧٠م؛ John Philoponus) میشناختند و اروپاییان سدههای میانه ارسطوی ابن سینا و ابن رشد را میشناختند.
این امر موجب میشد بعضا اصول کلی درباره طبیعت به نقل از ارسطو رواج داشته باشد که شاید نتوان نشانی از آنها را در متن ابتدایی آثار ارسطو یافت، مثلا اینکه «در جهان خلأ وجود ندارد»٢ اینطور گفته شود که «طبیعت از خلأ بیزار است»٣ یا اینکه خلاف همه برهانهایی که در اثبات مرکزیت زمین در آثار متفکران گذشته میآمده است٤، متفکران ارسطویی رنسانس دلیل مرکزیت و سکون زمین را اقامت اشرف مخلوقات، یعنی انسان، روی زمین بدانند٥.
البته این دست برهانها عمدتا مربوط به اروپای رنسانس است و چنین مطالبی را نزد ارسطوییان سدههای میانه، بهویژه مسلمانان، نمیتوان یافت. به هر صورت، همچنان این سخن صحیح است که متفکران قرن هفدهم در چنان محیط علمیای میزیستند و تحصیل میکردهاند که هنوز آثار ارسطو و فلسفه یونان باستان تنها راه شناخت جهان بوده است. حال میتوان پرسش دیگری طرح کرد که چه شد ایشان جهان را طور دیگری شناختند یا تغییر روش جهانشناسی را لازم دانستند؟
به نظر میرسد نمیتوان به این سؤال پاسخ داد. ما در میان نوشتههای متفکران انقلاب علمی با عبارتهایی روبهرو میشویم که در آنها میتوان نقد روش علمی گذشته و یافتههای آن را دید، گویی ایشان دانسته دست به مخالفت زدهاند یا اینکه آگاهاند که مشغول طرح مباحث تازهای هستند. گالیله عنوان دو کتاب مشهور خــود را گفتوگو درباره دو نظــــام اصلی کیهانی Dialogue Concerning the) (Two Chief World System و گـــــفتوگــــو درباره دو علـــم جدید Dialogue Concerning Two)
(New Sciences - کتاب نخستین در ١٦٣٢م و دومی در ١٦٣٨م منتشر شدند- برگزیده است. او در هر دو کتاب تلاش میکند دیدگاههای رایج را درباره جهان هستی در زمان خود نقد کند و برای پرسشهایی که درباره سازوکار طبیعت وجود دارند، پاسخهای تازهای دست و پا کند. گالیله در هر دو کتاب گفتوگوهای روزانه میان سه نفر را به تصویر میکشد: یکی نماینده ارسطوییان است، سیمپلیچیو (Simplicio)، دیگری روایتگر آراي گالیله است، سالویاتی (Salviati) و سومین آنها جوانی پرسشگر است، ساگردو (Sagredo). در این گفتوگوها به دنبال پرسشهای ساگردو، سالویاتی به استدلالهای سیمپلیچیو میتازد و آنها را مخالف آنچه میداند که طبیعت خود به ما نشان میدهد. گالیله پیشتر در کتابی که درباره لکههای خورشیدی نوشته بود نیز چنین نوشته است: «اکنون که خورشید چنین خود را به ما مینمایاند که گویی تا حدی ناخالص و لکهدار است، چرا نباید آن را لکهدار و ناخالص بخوانیم؟٦».
مطالبی از این دست را در آثار دیگر متفکران قرن هفدهم نیز میتوان جست. فرانسیس بیکن (١٥٦١-١٦٢٦م) معتقد است آنچه از گذشته به جا مانده، چنان بیارزش است که باید همه چیز را از نو بسازیم. دکارت نیز ماحصل فلسفه قدیم را بیارزش میداند و لازم میداند که طرح فلسفی جدیدی را بنیان گذاشت به جای آنکه بر بنیان اندیشههای کهن چیزی را بنا کند٧. اما همه اینها پاسخ کاملی به سؤال قبلی نیستند که چرا این اتفاق افتاد و چرا ایشان که در محیط علمی قدیم پرورش مییافتند و همان موضوعات را مطالعه میکردند، ملاکهای شناخت خود را تغییر دادند؟
اگر تنها با بررسی روششناختی علم و از درون گزارههای علمی به این پرسش پاسخ دهیم، به نظر میرسد ناگزیریم یکی از آرای مشهور مکانیکگرایی، یعنی اینکه همه پدیدههای عالم مانند ساعت کار میکنند، پس کافی است که درباره هر پدیدهای موتور محرکه آن را درک کنیم یا بهکاربردن ریاضیات در توجیه پدیدههای طبیعی یا تجربهگرایی دانشمندان را بپذیریم. هرچند به همان دلیلِ پیوستگی دانشمندان انقلاب علمی به سنت پیش از خود نمیتوان درباره معنای دقیق هریک از این اصطلاحات در قرن هفدهم سخن گفت؛
مثلا اینکه آزمایشگری به نظر آنها یعنی تکرار آزمایشهای مشابه برای تحقیق یک پدیده آنچنانکه بویل (١٦٢٧-١٦٩١م) آزمایشهای متعددی را با پمپ هوا طراحی و اجرا میکرد یا یک آزمایش فیصلهدهنده برای روشنکردن یک مسئله دشوار فلسفی آنطور که به نظر میرسد هابز (١٥٨٨-١٦٧٩م) به آن معتقد بوده است٨. حال اگر این نگاه درونعلمی را کنار بگذاریم و بخواهیم از منظر بیرونی به رخدادهای قرن هفدهم نگاه کنیم، باز پاسخهایی برای چرایی رخداد انقلابی خواهیم یافت.
تغییرات جامعه فرهنگی اروپا که دلایلی نظیر تغییر نظام سیاسی اروپا از نظام فئودالی به تشکیل دولت-ملتها و برپاشدن حکومتهای قانون، نهضت اصلاح دینی، کشف قاره جدید و اختراع چاپ را برای آن برمیشمرند، در تغییر نگاه علمی نیز مؤثر میافتند٩. برای ایجاد رابطهای میان این دو مثلا میتوان گفت که به عقیده متفکران انقلابی سده هفدهم، حال که میتوان در همه چیز شک کرد، چرا نباید در مشروعیت نظامهای کسب معرفت شک کرد و این اتکا به روشهای تازهتر کسب معرفت از طبیعت را به همراه دارد.
همچنین است عرضه این معارف جدید به حاکمان و ارتباط میان دانشمندان و ساختارهای حکومتی که منجر به تشکیل انجمنهای علمی در کشورهای اروپایی در قرن هفدهم شد. فرهنگستان فلورانس در ١٦٥٧م، انجمن سلطنتی لندن در ١٦٦٠م و انجمن سلطنتی علوم پاریس در ١٦٦٦م تأسیس شدند١٠. اسناد موجود از مباحثات این انجمنها و افراد حاضر در آنها نشان میدهد که این انجمنها بعضا بدیلی برای دانشگاهها به حساب میآمدهاند.
اگر دانشگاهها را همان محیطهای سنتی علم در نظر بگیریم که سنت پیشین در آنها تدریس میشد، متفکران انقلاب علمی نهادی را در برابر آن سنت پیشین برپا کردند. نکته دیگر آنکه این نهادهای جدید به نهاد حکومت متصل میشدند. یک مسئله دیگر تقابل علم جدید و نهاد کلیساست که به نوعی حامی علم قدیم تلقی میشد. متفکران انقلاب علمی قصد داشتند ثابت کنند این نگاه تازه به عالم و چنین شناختی از جهان موجب درک بهتر خداوند و اعتقاد محکمتر مؤمنان میشود.
گالیله در نامهای که در ١٦١٣ به یکی از شاگردان خود نوشته است، میگوید تفاوتی میان دو منبع معرفت، یعنی متن مقدس و آنچه حس به آن گواهی میکند، وجود ندارد و اگر عبارتی در متن مقدس باشد که با تجربه نمیخواند باید گفت که نویسندگان متن مقدس بیان خود را به فهم خوانندگانشان نزدیک کردهاند. او در ادامه بر این نظر پای میفشارد که این درک تازه از جهان بیشتر به آنچه خداوند آفریده است، نزدیک است١١. همچنین متفکران انقلابی ماشینانگار بر این عقیده بودند که این تفکر ماشینی بیشتر وجود خداوند را بهعنوان ناظر بر اعمال جهان نشان میدهد ١٢.
از مجموع آنچه گفته شد به نظر میرسد پاسخ یکتایی برای رخداد انقلاب علمی و دلایل آن وجود ندارد، چه بر پایه مطالعات درونی علم و چه بر پایه مطالعه عوامل مؤثر بیرونی بر علم و شاید ازاینرو است که نویسنده کتاب انقلاب علمی به نظر برشمردن همه این دلایل در کتاب خود، سرانجام اظهار میکند چیزی با عنوان «ذات» انقلاب علمی وجود ندارد١٣؛ بلکه چیزی در نوع نگاه متفکران سده هفدهم درباره شناخت طبیعت تغییر کرده است. چیزی که تا به امروز نیز در نگاه ما نسبت به علم وجود دارد و ازاینرو است که رخدادهای قرن هفدهم را انقلاب علمی میدانیم!
حنیف قلندری
- 22
- 5